۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

شهادت نردبان آسمان بود چرا برداشتند این نــــــردبان را

پیاله های شراب ساقی را شکستند تا جرعه جرعه بریزد و سیرابمان نماید اما لیلی را نمی خواستیم تا کوزه شیرمان را بشکند و بی آبرویمان سازد۰وقتی دانستیم رسم عشق است تا چنین شود و عاشقی رسوایی هم می آورد و از آن نیز گریزی نیست وقتی رسوای جهانمان نمودی نترسیدیم و بر خود نگرفتیم و همه دانستند که او دیگر همان با حیای دیروزی نیست در کوچه و خیابان سر در آورده و پای به رقص و پایکوبی نهادیم تا همگان بدانند که صوفیگری را رسمی دیگر است دیگر خواب و خورمان تو شدی و چشم انتظارت ماندیم۰بر ابروان نازک و چشم های سیاهت و چهره خوب و ناز پرورت قصه ها نمودیم و غصه ها بردیم و رازها نوشتیم و دیوانگی ها کردیم تا اخم دلت را نیز خریدار باشیم چرا جفایت را از همان ابتدای کار بر ما نراندی تا آسوده یمان سازی۰آیا میدانستی که تنهای تنها فروغ دلت مژده بی آبروئیمان خواهد بود و تنهای تنها عروج ملکوتیمان را مژده خواهی داد۰سوار بر مرکبت هفت آسمان را گشتیم و تو ندانستی و بر خیال خویش که کسی را با تو کاری نیست در دنیای خویش راحت و آسوده بسر بردی و ما را از خانه و کاشانه خویش بیرون راندی و آواره دشتها و صحراهای خشک و بی آب و علف نمودی۰پس بگذار تا پلک های سنگینت محافظ و پناهگاهی امن برای محافظت از گرد باد سوزان صحرای سرد آرزوهایمان باشد۰تا در فراقت خون دل خوردن را تجربه نمائیم چرا که کیست که در فراق یار بر راز نهان آگاهی یابد و مرحمی بر درد درونهای ریش گذارد۰
شهادت نردبان آسمان بود چرا برداشتند این نــــــردبان را
چرا بستند راه آسمان را
در میخانه را گیرم که بستند کلیدش را چرا یا رب شکستند