۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

پیدا و پنهان زندگی شمس آل‌احمد

پیدا و پنهان زندگی شمس آل‌احمد
گفت‌وگو با همسرش

از چندی پیش (شاید دو سال) همواره به دنبال راهی برای گفت‌وگو با شمس آل‌احمد و طرح پرسش‌هایی از زوایای پیدا و پنهان زندگی او و جلال و البته سیمین دانشور بودم كه متاسفانه به دلایل مختلف این گفت‌وگو هیچ گاه صورت نپذیرفت تا اینكه یك هفته پس از فوت شمس و از طریق دوستی دوطرفه، در تماسی با فرزند ارشد آن مرحوم، قرار گفت‌وگو با همسر شمس آل‌احمد را گذاشتم. روز گفت‌وگو پس از جست‌وجوی بسیار، كوی مهر در خیابان فرصت شیرازی را یافتم و قدم به خانه كوچك اما باصفای شمس گذاشتم. همسر شمس را به عنوان فردی كه 44 سال را دوشادوش شمس سپری كرده است، منبع دست اولی برای شناخت زوایای پیدا و پنهان زندگی او یافتم و با دریافت خلق و خوهای او، به سرعت گفت‌وگو را به سمتی تاریخی و رویدادمحور هدایت كردم. همسر شمس اما سخت دلگیر بود؛ دلگیر از بی‌مهری‌ها و فرصت‌طلبی‌ها. دلگیر از افرادی كه تا روز حیات شمس، اساساً یادی از او نمی‌كردند و به محض مرگ او، همه ناگهان به یادش افتادند و مطلب‌ها نگاشتند. او تمام این رفتارها را به دیده تردید نگریست و صراحتاً عنوان كرد كه «شمس ما وجه‌المصالحه شد».

او شمس آل‌احمد را یك دموكرات تمام‌عیار معرفی كرد كه همواره به دنبال برقراری یك دموكراسی ناب بوده است. گله‌مند هم بود. گله‌مند از اینكه شمس تمام زندگی را در كتاب و سیاست می‌دید و شاید كمتر به فكر آینده بود...

همسر و دختر شمس در مراسم تشییع وی
به عنوان همسر شمس آل‌احمد، سال‌های زیادی را در كنار او سپری كرده‌اید و دوشادوش او پستی و بلندی‌های بسیاری را تجربه كرده‌اید. برای ورود به بحث، مختصری از دوران كودكی شمس برایمان بگویید؛ اینكه ایشان در چه محیطی رشد كردند و سال‌های ابتدایی حیات‌شان چگونه گذشت؟
شمس در یك خانواده مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. پدرش روحانی بود و تا پیش از سال‌های سلطنت رضاخان، محضر داشت و به انجام امور محضری مشغول بود. اما به دنبال اقدامات رضاخان، وی مجبور به ترك این حرفه شد و از آن پس تنها به انجام امور مذهبی پرداخت. می‌دانید كه ایشان بزرگ مسجد و محله بودند و در پاچنار تهران به عنوان یك معتمد محلی همواره شناخته شده بودند. شمس هم در همین سال‌ها بود كه به دنیا آمد. برادر بزرگ‌شان در زمان آقای بروجردی برای تبلیغات دینی به مدینه رفتند و متاسفانه در همان جا خیلی زود فوت كردند و برادر دوم این خانواده هم جلال بود و سومی شمس.

از چگونگی آشنایی خود با مرحوم شمس برایمان بگویید.

در سالی كه جلال آل‌احمد با كتاب غربزدگی‌اش در اوج شهرت قرار داشت، من در یك مهمانی دوستانه شمس را دیدم. از آن زمان تا روز ازدواج‌مان هم خیلی طول نكشید و ما حدوداً سه ماه بعد از آشنایی اولیه‌مان با هم ازدواج كردیم.

آیا می‌توان این طور برداشت كرد كه ایشان به دلیل اینكه برادر جلال بودند، آن زمان از شهرتی برخوردار بودند و اساساً آشنایی شما با ایشان هم به واسطه شهرت جلال بود؟

اصلاً! ما خیلی تصادفی با هم آشنا شدیم و به هیچ وجه من در دیدار اول نمی‌دانستم كه شمس برادر جلال است. می‌توانم بگویم كه برخلاف بسیاری از ازدواج‌های سنتی، ما خودمان همدیگر را انتخاب كردیم و شهرت جلال هم در این امر اساساً دخیل نبود.

شمس در زمانی كه شما با ایشان آشنا شدید، به چه كاری مشغول بود؟ آیا آن زمان هم سری در دنیای نویسندگی و فرهنگ داشت یا اینكه بعد از آن به این دنیاها ورود پیدا كرد؟

ایشان در آن سال‌ها ضمن اینكه دبیر بودند، به واسطه دوره‌ای كه در آلمان دیده بودند، در دانشسرای عالی عكاسی هم درس می‌دادند. اما مهم‌تر از همه اینها این بود كه شمس در آن سال‌ها در بنیاد فرهنگ ایران همكار دكتر خانلری بود و در آنجا به تصحیح متون قدیمی می‌پرداخت. به عنوان مثال كتاب طوطی‌نامه اثر شمس یادگار همان سال‌های همكاری شمس با دكتر خانلری است.

شما چطور؟ دنیاهای شما با یكدیگر تا چه حد نزدیك بود؟ آیا شما هم مثل شمس به فرهنگ و سیاست علاقه‌مند بودید؟

خانواده من چه از طرف مادری و چه از طرف پدری بسیار فرهنگ‌دوست و فرهنگ‌پرور بودند. خانواده مادری من حتی اهل سیاست هم بودند و به یاد دارم در سال‌های دكتر مصدق، پدرم از طرفداران پر و پاقرص ایشان بود و مادرم از هواداران سازمان زنان و همیشه در خانه ما بحث‌های سیاسی و فرهنگی در جریان بود. خودم هم لیسانس ادبیات داشتم و دبیر بودم. منظور آنكه به هیچ وجه از دنیاهای هم بیگانه نبودیم و تقریباً هر دو در یك مسیر طی مسیر می‌كردیم البته با تفاوت‌هایی.

از قرار فاصله بین ازدواج شما تا مرگ جلال، تنها حدود سه سال بود. می‌خواهم از زبان خودتان بدانم كه جلال به واقع چه تاثیری در زندگی شما داشت؟ تا چه حد اساساً با هم ارتباط داشتید و این ارتباط چگونه بود؟

من و شمس در سال 45 با هم ازدواج كردیم و جلال سال 48 فوت كرد. من فكر می‌كنم جلال اگر زنده بود و خیلی زود از دنیا نمی‌رفت، خیلی می‌توانست در زندگی ما نقش داشته باشد اما با مرگش خیلی زود ما هم با مشكلات و مخاطراتی روبه‌رو شدیم. ببینید! جلال همواره حامی خانواده بود و اساساً خانواده‌دوست بود در حالی كه شمس مرد دوست و جامعه بود و خودتان هم می‌دانید كه برای یك زن به هر حال سخت است كنار آمدن با چنین روحیاتی. ما هر هفته پیش از فوت جلال او را می‌دیدیم و از آنجا كه شمس بسیار از او حساب می‌برد، بخش زیادی از مشكلات ما نزد او حل و فصل می‌شد. البته حیف كه جلال زود از دنیا رفت و همه ما را تنها گذاشت.

از مرگ جلال بگویید. به هر حال شما و شمس در آن زمان خیلی به جلال نزدیك بودید و مشاهدات شما از آن رویداد می‌تواند متفاوت با مطالبی باشد كه تاكنون منتشر شده است.

جلال به واسطه فردی به نام توكلی كه رئیس اداره چوب بری منطقه اسالم گیلان بود، صاحب ویلایی در آنجا شده بود و اولین تابستانی بود كه در آن ویلا اقامت داشت. آخرین روزهای زندگی جلال روزهایی بود كه من و بچه‌هایم برای تعطیلات نزد او رفته بودیم و در كنار هم روزهای بسیار خوشی را تجربه می‌كردیم. یادم می‌آید در آن زمان روس‌ها در آن منطقه مشغول لوله‌كشی گاز بودند و چند جوان نیز در همان ایام برای بحث درباره كتاب خاطرات شوروی نزد جلال آمده بودند. جلال هم بیشتر وقتش را در اسالم به نویسندگی می‌پرداخت. خلاصه ما با هم بودیم و هیچ نشانه‌ای از مرگ هم در او دیده نمی‌شد. ما به تهران برگشتیم و حدود دو روز بعد نصف شبی بود كه ما تازه از یك مهمانی بازگشته بودیم كه شوهرخواهر خانم دانشور كه ارتشی بود به ما خبر داد از طریق ارتش به او خبر رسیده است كه جلال در اسالم فوت كرده است...

بازتاب مرگ جلال برای شمس چگونه بود؟

بعد از فوت جلال، شمس حدود شش ماه را در بیماری گذراند و پس از آن نیز تازه خونریزی معده كرد. همه اینها شوك ناشی از مرگ جلال بود زیرا به هیچ عنوان شمس خودش را برای چنین واقعه ناگواری آماده نكرده بود.

از مرگ جلال عبور كنیم. در فاصله سال‌های 48 تا 57 كه انقلاب پیروز شد، عمده وقت مرحوم شمس به چه اموری می‌گذشت؟

در كنار فعالیت در بنیاد فرهنگ ایران، عموماً منزل ما پاتوقی بود برای جمع‌های دوستانه و روشنفكرانه. یادم می‌آید علی‌اصغر حاج‌سیدجوادی، متین دفتری، غلامحسین ساعدی و... شب‌های بسیاری را در منزل ما یا افراد دیگر به بحث درباره دیكتاتوری شاه و سایر بحث‌های سیاسی و روشنفكرانه می‌پرداختند. حتی یادم می‌آید كه ریاست بخش آموزش و پرورش هم به شمس پیشنهاد شد كه قبول نكرد. همچنین خیلی موارد دیگر. انقلاب هم كه شد، بنیاد فرهنگ تعطیل شد و شمس با 20 سال سابقه بازنشسته شد.

شمس به عنوان یك فرد منتقد رژیم شاه و مدافع انقلاب، پس از پیروزی انقلاب اسلامی چه راهی را در پیش گرفت؟ از ماجرای عضویت ایشان در شورای انقلاب فرهنگی بگویید.

بله! پس از پیروزی انقلاب ایشان حدود دو ماهی را در شورای انقلاب فرهنگی به عنوان عضو گذراند ولی به دنبال مطرح شدن بحث تعطیلی دانشگاه‌ها، ایشان به شدت با این موضوع مخالفت كردند و پس از اینكه اختلاف ایشان با افرادی مثل آیت بالا گرفت، از آن شورا استعفا داد. حتی یادم هست كه دكتر سروش بعد از این استعفا نزد ایشان آمد تا بلكه بتواند ایشان را برگرداند كه موفق نشد و شمس همچنان بر سر موضع خودش باقی ماند. البته پس از آن بنا به پیشنهاداتی حدود یك ماهی را در روزنامه اطلاعات به عنوان سردبیر گذراند تا اینكه پس از آن دیگر هیچ پست رسمی‌ای را نپذیرفت و به پیگیری امور خودش مشغول شد.

امور خودش دقیقاً به چه معناست؟ ایشان پس از روزنامه اطلاعات به طور مشخص به چه كارهایی پرداخت؟

ایشان انتشارات رواق را مدیریت می‌كرد كه آثار جلال را هم همین انتشارات منتشر می‌كرد تا اینكه به دنبال سفر خارجی كه برای ایشان پیش آمد، شمس مدیریت انتشارات را به فرد دیگری كه نمی‌خواهم در اینجا از او نامی ببرم، سپرد و به سفر رفت. پس از بازگشت به قول خود شمس «رواق، اوراق شده بود» و از همین رو آن موضوع هم به حاشیه رفت. سال 63 هم یادم هست كه از طرف روزنامه اطلاعات برای شركت در كنگره حزب كمونیست، به كوبا رفت و پس از آن هم به نیكاراگوئه. رهاورد این سفر كه چند ماه هم طول كشید، قرار بود منتشر شود كه این امر هم صورت نگرفت. پس از آن هم همكاری‌های پراكنده‌ای با مطبوعات در كنار انتشار چند جلد كتاب به قلم خودش داشت تا اینكه 10 سال اخیر را در انزوا و گوشه‌نشینی‌ گذراند. زندگی ما هم عموماً با حقوق بازنشستگی هر دو ما می‌گذشت زیرا من هم مانند جلال در سال 59 با 20 سال سابقه كار بازنشسته شده بودم.

مختصری درباره سبك زندگی مرحوم شمس برای ما بگویید؟ ایشان وقت‌شان را عموماً چگونه سپری می‌كردند و بیشتر به چه مسائلی می‌پرداختند؟

تا زمانی كه شمس سالم بود و بیمار نشده بود، اكثراً مطالعه می‌كرد و كتاب‌ها را حاشیه‌نویسی می‌كرد، البته گاهی هم در كنار آن برای خودش نجاری می‌كرد. در سال‌های اخیر هم كه پایش شكست و با بیماری روبه‌رو شد. تنها چیزی كه شاید تغییر نكرد سبك زندگی‌اش بود زیرا باز هم كارش مطالعه بود و بازبینی كتاب‌ها.

یعنی در زندگی جز كتاب به چیز دیگری نمی‌اندیشید؟

(با اشاره به كتاب‌های انبوه كتابخانه) زندگی‌اش با همین كتاب‌ها گذشت و معمولاً به سایر مسائل به خصوص در سال‌های اخیر بی‌تفاوت شده بود.

منظورتان مسائل مربوط به زندگی شخصی و احیاناً مالی است؟

شمس به امور مالی همیشه بی‌تفاوت بود و زندگی درویشی را دوست داشت. شاید یكی از دلایل اختلاف من با او همیشه در همین عامل خلاصه می‌شد زیرا شمس اساساً آدم قانعی بود و من نبودم. البته نه اینكه مسائل مالی برای من اصل باشد اما من همیشه فكر می‌كنم كه ما می‌توانستیم وضعیت به مراتب بهتری نسبت به چیزی كه اكنون داریم، داشته باشیم. من همواره فكر می‌كردم و بحث هم می‌كردم كه بالاخره بچه‌ها آینده‌ای دارند و زمانه، زمانه‌ای نیست كه بچه‌ها را بتوان بدون هیچ پشتوانه‌ای در جامعه رها كرد. اما شمس بسیاری از فرصت‌ها را از دست داد و این آرزوی من تحقق نیافت؛ آرزویی كه خود من در آن هیچ نقشی نداشتم و هر چه می‌خواستم نه برای خودم، كه برای آینده بچه‌هایم بود. یك نكته را هم بگویم و اینكه در كنار تمام این مسائل، شمس انسان با عزت نفسی بود و نه خودش نه فرزندانش هیچ گاه از موقعیت‌های احتمالی سوءاستفاده نكردند. یادم می‌آید كه یكی از فرزندانم می‌توانست با سهمیه‌ای به دانشكده دندانپزشكی برود كه با این توجیه كه این موقعیتی كه من می‌خواهم اشغالش كنم، متعلق به فرد دیگری است، این كار را نكرد و عطای دندانپزشكی را به لقایش بخشید. اینها همه اثر تربیت شمس بود كه بچه‌ها را هم مثل خودش وارسته بار آورده بود.

یك سوال هم درباره رابطه مرحوم شمس با سیمین دانشور دارم. از گذشته شایعاتی مبنی بر عدم هیچ گونه رابطه بین شمس و سیمین دانشور وجود داشت تا اینكه بعد از فوت ایشان و عدم شركت خانم دانشور در مراسم ایشان این شایعات تقویت شد. البته برخی می‌گویند به علت بیماری خانم دانشور اساساً خبر فوت مرحوم شمس را به او نداده‌اند. از ریشه این موضوع و اینكه آیا اساساً اختلافی بین این دو نفر وجود داشت یا خیر، برای ما و مخاطبان‌مان بگویید؟

زمانی كه جلال زنده بود، ما حتماً حداقل هر پنجشنبه خانه آنها بودیم و از مصاحبت با همدیگر لذت می‌بردیم تا اینكه جلال فوت كرد. پس از مرگ جلال هم رابطه شمس و خانواده ما با سیمین بسیار خوب بود تا زمانی كه شمس كتاب سنگی بر گوری را منتشر كرد. شمس در این كتاب جریان مسافرت جلال به اتریش و آشنایی او با یك خانم و وعده‌های جلال به او را منتشر كرد كه همین عامل علت اصلی اختلافات شمس و سیمین خانم شد. البته پس از این رویداد با اینكه دیگر سیمین خانم كه از نظر من زن بسیار فرهیخته و بزرگی است ما را نپذیرفتند اما یك بار در عروسی فرزندم شركت كردند و زمانی هم كه در بیمارستان بستری بودند، شمس برای ملاقات به بیمارستان پارس رفت و سبد گلی را به او اهدا كرد. البته فكر نمی‌كنم این اختلاف چندان مهم باشد و برای اطلاع خوانندگان شما هم بگویم كه خواهر سیمین خانم در مراسم ختم شمس حضور به هم رسانید.

به عنوان فردی كه سال‌ها در كنار شمس بوده است، فكر می‌كنید مهم‌ترین دغدغه او چه بود؟

تناقضات جامعه بیش از هر عاملی برایش دردناك بود؛ اینكه چرا عده‌ای از مردم تا این حد محرومند و عده‌ای دیگر تا به این حد فربه و ثروتمند. او مردمداری مردم‌دوست بود كه معتقد بود باید با مردم بود و در هر لحظه به داد مردم رسید. از نظر سیاسی هم او همواره به دنبال یك دموكراسی تمام‌عیار بود و این هدف را در تمام مراحل زندگی‌اش پی گرفت.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

کرامات شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان)

عبدصالح خدا رجبعلی نکوگویان مشهور به جناب شیخ رجبعلی خیاط در سال 1362 ه.ق در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش مشهدی باقر یک کارگز ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت. از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌كند كه: « موقعی كه تو را در شكم داشتم شبی [ پدرت غذایی را به خانه آورد] خواستم بخورم دیدم كه تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شكمم می‌كوبی، احساس كردم كه از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم....؟ پدرت گفت حقیقت این است كه این ها را بدون اجازه [از مغازه ای كه كار می‌كنم] آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نكردم. »شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه یكی از دخترانش در كودكی از دنیا رفت.خانه ای خشتی و ساده از پدرش به ارث برده بود که در خیابان مولوی قرار داشت. وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست. لباس جناب شیخ رجبعلی بسیار ساده و تمیز بود و نوع لباسی که می پوشید نیمه روحانی بود و شبیه لباده روحانیون بر تن می کرد و عرقچین بر سر داشت و عبا بر دوش می گرفت. ایشان برای اداره زندگی خویش خیاطی را انتخاب کرده بود و از اینرو به شیخ رجبعلی خیاط معروف شده بود. جالب است بدانیم خانه محقر و ساده ایشان کارگاه خیاطی او نیز بود. شیخ در احکام مقلد بود و از یکی از مراجع زمان خویش یعنی آیت الله حج تبعیت می کرد.جناب شیخ هرچند از دانش های رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود ولی محضر بعضی از بزرگان علم و معرفت را درک کرده بود و در نیتجه همین تحصیلات غیر رسمی با قرآن و احادیث اسلامی کاملا آشنا بود و د رمجالسی که برپا می شد قرآن و احادیث را ترجمه و تفسیر می کرد.
این بزرگ روشن ضمیر دارای تحصیلات حوزوی نبود اما زهد و تقوا و پاکی و عفتی که سرلوحه زندگی با برکتش قرار داده بود او را به مقام والایی در معنویت و خلوص رسانید.
در 23 سالگی خود را از دام یک گناه شهوانی رها ساخت و بدین گونه زمام تربیت و پرورش خود را به دست خداوند داد. این گذشت از گناه موجب باز شدن دیده برزخی اش شد. خود می فرمود: به خداوند عرضه داشتم خدایا، من این گناه را برای تو ترک می کنم تو هم مرا برای خودت تربیت کن!
در سیره معنوی و سیر سلوک خود از استاد خاصی بهره نبرد. نه تنها در عقیده بلکه در همه کارها تکیه اش فقط بر اخلاص بود . به پیشه خیاطی امرار معاش می کرد و می گفت : هر سوزنی که برای غیر خدا می زنم در دستم فرو می رود! می فرمود شبی دو فرشته با دو جمله راه فنا را به من آموختند: از پیش خود هیچ مگو و غیر از خدا هیچ مخواه!
مرحوم آیت الله کوهستانی می فرمود: شیخ رجبعلی خیاط هر چه داشت از توحید داشت . او مستغرق در توحید بود.
جناب شیخ معتقد بود کسانی که در سیر سلوک از طریقه اهل بیت (ع) فاصله دارند، هر چند بر اثر ریاضت از نظر قدرت روحی به مقاماتی دست یابند، درهای معارف حقیقی برآنان بسته است . یک بار ایشان به شخصی از اهل ریاضت که ادعاهایی داشت برخورد. به او فرمود: حاصل ریاضت های تو بالاخره چیست ؟ آن شخص خم شد ، قطعه سنگی برداشت و آن را به گلابی تبدیل و به شیخ تعارف کرد. شیخ رجبعلی فرمود این کار را برای من کردی بگو ببینم برای خدا چه داری ؟! مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد. کرامات زیادی از این انسان پاک سیرت نقل شده است . یکی از شاگردان شیخ می گوید: سلاخی نزد جناب شیخ آمکد و عرض کرد: بچه ام دارد می میرد ، چه کنم ؟ شیخ که صفت حسیب خداوند را باور داشت با نگاهی به آن شخص به او گفت : بچه گاوی را جلوی مادرش سر بریده ای و این عوض همان است ! در اواخر عمر که احساس می کرد قبل از ظهور معشوق و محبوب خویش حضرت بقیه الله الاعظم (عج) از دنیا می رود، به دوستان خود می گفت : اگر موفق به درک ظهور حضرت شدید سلام مرا به ایشان برسانید.
پاداش خودداری از نگاه نامشروع
یکی از همراهان جناب شیخ گفت:روزی با تاکسی از میدان سپاه پائین می آمدم ،دیدم خانمی بلندالا با چادر و خیلی خوش تیپ ایستاده،صورتم را برگرداندم و پس از استغفار ،او را سوار کردم و به مقصد رساندم.روز بعد خدمت شیخ رسیدم-گویا داستان را از نزدیک مشاهده کرده باشد-گفت: آن خانم بلند بالا که بود که نگاه کردی و صورتت را برگرداندی و استغفار کردی؟خداوند تبارک و تعالی ی قصر برایت در بهشت ذخیره کردی و یک حوری شبیه همان.
آتش مال حرام
شخصی در مجلسی مشغول سحر و جادو بود،فرزند شیخ که در آن مجلس حضور داشت نقل می کند که : من جلوی کار اورا گرفتم،جادوگر هر چه کرد،نتوانستت کاری انجام دهد،سرانجام متوجه شد که من مانع کار او هستم و باالتماس از من خواست که:"نان مرا نبُر" .سپس قالیچه ای گرانبها به من داد.قالیچه را به خانه بردم،هنگامی که پدرم آن را دید فرمود:این قالیچه را چه کسی به تو داده است که از آن دود و آتش بیرون می آید؟! زود آن را به صاحبش بازگردان.
ازکار افتادن گرامافون
یکی از فرزندان شیخ نقل می کند که :با پدرم به جشن عروسی یکی از بستگان رفتیم،میزبان که متوجه آمدن شیخ شد،از جوان ها خواست گرامافون را خاموش کنند،ما داخل مجلس شدیم،جوان ها آمدند ببینند چه کسی آمده که آنها نباید از گرامافون استفاده کنند.وقتی شیخ را نشان دادند،گفتند:ای بابا به خاطر او ما گرامافون را خاموش کنیم؟! و دوباره رفتند و آن را روشن کردند.من نصف بستنی را خورده بودم که پدرم به دست من زد که" بلند شو برویم"من که توجه نداشتم موضوع چیست،گفتم آقا جان من هنوز بستنیم را نخورده ام.پدرم گفت:خیلی خوب بلند شو.شنیدم همین که ما از در خارج شدیم گرامافون سوخت،یکی دیگر آوردند آن هم سوخت.این واقعه موجب شد که میزبان به صف ارادتمندان شیخ بپیوندد.
کمالات معنویبه فرموده جناب شیخ : اگر چشم برای خدا کار کند می شود عین الله و اگر گوش برای خدا کار کند می شود اُذُن الله و اگر دست برای خدا کار کند می شود یدالله تا می رسد به قلب انسان ، که جای خداست که فرموده اند: قلب مومن عرش خداوند رحمان است.بررسی دقیق و منصفانه احوالات جناب شیخ ،نشان می دهد که پس از جهشی عظیم که در نتیجه پشت پا زدن به شهوت جنسی برای رضای خدا، در زندگی معنوی او پیش آمد و در نتیجه تربیت الهی و الهام ها و امدادهای غیبی به این نقطه از کمالات معنوی دست یافت. عاشق خدایکی از شاگردان شیخ در توصیف او می گوید: مرحوم شیخ از کسانی بود که وجود او را خدا مسخر کرده بود،او غیر از خدا نمی توانست ببیند،او هر چه می دید خدا می دید،هر چه می گفت از خدا می گفت،اول و آخر کلامش خدا بود،او عاشق خدا واهل بیت بود.یکی دیگر از شاگردان شیخ ،محبت شیخ به خداوند متعال را چنین تصویر می کند:شیخ چنان عاشق خدا بود که در محضرش غیر از مکالمات ضروری حاضر نبود سخنی غیراز محبوبش به میان آید،گاه به داستان لیلی و مجنون مَثَل می زد که مجنون حاضر نبود چیزی جز درباره لیلی بشنود. گویند:ازمجنون عامری پرسیدند که حق باعلی (ع) است یا با عمر؟جواب داد حق با لیلی است.شدت محبت به خدا و کمال اخلاص ، جوان خیاط را به منزلت کبری و مقصد اعلی رساند. راه یابی به تمام عوالمیکی از ارادتمندان شیخ که سالهای طولانی در خلوت و جلوت با او بوده ،درباره کمالات معنوی شیخ چنین می گوید: در نتیجه شدت محبت به خداوند متعال و اهل بیت علیه السلام حجابی میان او و خدا نبود. به تمام عوالم راه داشت.با ارواحی که در برزخ هستند از آغاز خلقت تا کنون صحبت می کرد.آنچه را هر کس در دوران عمر خود طی کرده ، به محض اراده می دید و نشانه های آنرا می گرفت ، آنچه اراده می کرد و اجازه می دادند آشکار می کرد. کمک به کارگر زحمتکشکارگر زحمتکش و درستکاری به نام علی قضاتی که اهل آذربایجان بود،در منزل همسایگان محل و گاهی در خانه ما کار می کردو مزد می گرفت.او در فصل زمستان و تابستان یک لباس بلند نظامی می پوشید.جناب شیخ اصلاً او را ندیده بودند ، یک روز بدون مقدمه به من فرمودند: آن مرد قد بلندی که لباس سربازی به تن دارد و گاهی به منزل شما می آید و کمک می کند،شخص عیال وار و مستمندی است ، باید بیشتر به او کمک کنید. زود از میدان در می رویبنده صبح یکی از روزهای پنجشنبه ، با حالت قهر از منزل بیرون رفتم ، شب که برای نماز خدمت شیخ رسیدم ، رفقا جمع بودند هنوز مغرب نشده بود و جناب شیخ هم گوشه اتاق نشسته بود، یکدفعه چشمشان به من افتاد و رو به من نموده و فرمودند: زود از میدان در می روی! و سرشان را به نشان تعجب کمی تکان دادند و بلافاصله این بیت حافظ را خواندند:زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفتکآن که شد کشته ی او ،نیک سرانجام افتادو من فوراً متوجه اشتباه خودم شدم! فرزندت را برای خدا بخواه!یک بار جناب شیخ فرمود: شبی دیدم حجاب دارم و نمی توانم به محبوب راه یابم،پیگیری کردم که این حجاب از کجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم که در نتیجه احساس محبتی است که عصر روز گذشته از دیدن قیافه ی زیبای یکی از فرزندانم داشته ام ! به من گفتند: باید او را برای خدا بخواهی! استغفار کردم... حجاب غذایکی از ارادتمندان شیخ درباره او نقل می کند که : شبی در یکی از جلسات که در خانه فردی از دوستان شیخ بود پیش از آنکه صحبت های خود را شروع کند احساس ضعف کرد و قدری نان خواست ، صاحبخانه نصف نان تافتون آورد،ایشان آنرا میل کرده و جلسه را آغاز نمود. شب بعد فرمود: دیشب به ائمه سلام کردم ولی آنان را ندیدم، متوسل شدم که علت چیست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را خوردی، ضعفت برطرف شد،نصف دیگر را چرا خوردی؟!مقداری از غذا که برای بدن نیاز است خوردنش خوب است ، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت می شود.
امدادهای غیبیشیخ رجبعلی خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و بازشدن چشم و گوش دل ، در صف بندگان شایسته قرار می گیرد و از این پس گاهی در خواب و گاهی در بیداری ، از الهام های سازنده غیبی برخوردار می شود و از هدایت ویژه ای که خاص مجاهدان راستین و با اخلاص است بهره مند می گردد. این هدایت در حدیث نبوی چنین تبیین شده است: هر گاه خداوند خوبی بنده ای را بخواهد او را در دین فقیه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام کند. تاوان اندیشه مکروهآیت الله فهری(نماینده ولی فقیه در دمشق)نقل می کند که جناب شیخ به ایشان فرمود: روزی برای انجام کاری روانه بازار شدم ، اندیشه مکروهی در مغزم گذشت،ولی بلافاصله استغفار کردم.در ادامه راه شترهایی که از بیرون شهر هیزم می آوردند،قطاروار از کنار من گذشتند ناگاه یکی از شترها لگدی به سوی من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب می دیدم. به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امری سرچشمه می گیرد و با اضطراب عرض کردم: خدایا این چه بود؟در عالم معنا به من گفتند: این نتیجه آن فکری بود که کردی.گفتم: گناهی که انجام ندادم.گفتند: لگد آن شتر هم که به تو نخورد ! تهدید به سرنوشت بلعم باعورایکی از کسانی که مجذوب ایشان شده بود ، آیت ا... آقا میرزا محمود امام جمعه زنجان فردی فاضل و از شاگردان میرزای نائینی بود.مردی با آن فضل،مجذوب صفا و نورانیت انسان وارسته ای شده بود که از معلومات رسمی بی بهره بود.شیخ روزی فرمود: امام جمعه زنجان و جمعی از محترمین تهران-ظاهراً- به این جا آمدند،ایشان همراهان را معرفی کرد و ...در اثر این آمد و رفت حالتی به من دست داد که: به جایی رسیدم که شخصیت ها به دیدن من می آیند و ..." شب حالت عجیبی به من دست داد، حالم خیلی گرفته شد،با حالت تضرع و زاری و اظهار نیاز به در گاه خداوند متعال،صفای باطن بازگشت.در فکر فرو رفتم که اگر این حالت ادامه پیدا می کردتکلیف من چه بودو چرا اینطور شدم؟! در این فکر بودم که بلعم باعورا را به من نشان دادندو گفتند: اگر این حالت ادامه پیدا می کرد مثل او می شدی،نتیجه همه زحماتت این بود که با شخصیت ها محشور بودی،دنیا را داشتی و در آخرت چیزی نصیب نمی شد. این ماجرا گذشت روزهای جمعه جلسه داشتیم،یک روز جلسه طول کشید و نزدیک ظهر شد،صاحب منزل و رفقا گفتند:همین جا ناهار را صرف کنید،ما هم قبول کردیم.هفته دیگر مجدداً جلسه به ظهر متصل شد و باز سفره انداختند ، طبعاً سفره چرب تر از هفته قبل بود و این داستان چند هفته تکرار شد . در یک جلسه که سفره خیلی رنگین بود یک قالب کره خوب در وسط سفره قرار داشت که توجه همه را به خود جلب کرد.به ذهنم آمد : که این سفره به خاطر مناست، اصل مجلس و رفقا نیز به خاطر من دعوت شده اند،بنابراین من به خوردن این کره اولویت دارم.با این اندیشه قدری نان برداشتم و تا دراز شدم که از آن کره بردارم دیدم بلعم ِ باعورا در گوشه اتاق به من می خندد1 که دستم را کشیدم.· بلعم باعورا عالمی بود که دعایش مستجاب می شد.وی 12 هزار شاگرد داشت اما در نتیجه هواپرستی و خودخواهی به یاری ستمگر عصر خود برخاست تا آنجا که آماده شد لشگر حضرت موسی را نفرین کند. قرآن کریم در سوره اعراف آیه 176 ضمن اشاره به سرنوشت عبرت انگیز این دانشمند هواپرست او را به سگ تشبیه کرده است.
مربیان شیخجناب شیخ هر چند از دانستنی های رسمی حوزه و دانشگاه بی بهره بود ولی محضر بزرگان علم و معرفت و معنویت را درک کرده بود.کسانی همچون مرحوم آیت الله محمدعلی شاه آبادی-استاد حضرت امام خمینی (قدس سره شریف)-مرحوم آیت الله میرزا محمدتقی بافقی و مرحوم آیت الله میرزا جمال اصفهانی سمت استادی وی را دشته اند بنابراین آشنایی جناب شیخ با معارف اسلام - مرهون بهره گیری از محضر این بزرگان و امثال آنان بوده است لیکن مبدا جهش و تحول معنوی او را باید در جای دیگری جستجو کرد که آن نقطه ی عطفی در زندگی پرماجرای شیخ است و اگر شیخ فرموده من استاد نداشتم اشاره به این نقطه است.یکی از ارادتمندان جناب شیخ نقل می کند که ایشان می فرمود:من استاد نداشتم ولی در جلسات مرحوم شیخ محمدتقی بافقی که شبها در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار می شد و ایشان سخنرانی می کردند شرکت می کردم ، او اهل باطن بود.یک شب نگاهی به مجلس کرد و خطاب به من فرمود: تو به جایی می رسی. راز جهش شیخبه نظر نگارنده این سور،راز جهش،مبدا تحول و نقطه عطف در زندگی شیخ ماجرایی است که بسیار تکان دهنده ، عبرت آمیز و آموزنده است.برای شیخ در آغازین روزهای جوانی ،داستانی شبیه به داستان حضرت یوسف (ع) اتفاق می افتد،این واقعه، و آنچه پس از آن برای شیخ پیش آمد ، نمونه ای از توحید تجربی است.این ماجرا نشان داد که آنچه قرآن کریم در اواخر داستان حضرت یوسف(ع) می فرماید که : و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداشیمی دهیم(سوره یوسف آیه 22) ،نیز یک قانون عمومی است وهمه نیکوکاران و همه ی اهل احسان از دیدگاه قرآن از نور حکمت و دانش خاص الهی برخوردار خواهند شد. شبیه داستان حضرت یوسففقیه عالیقدر حضرت آیت الله سیدمحمدهادی میلانی رضوان الله تعالی علیه-به این داستان اشاره نموده و فرموده است: به شیخ عنایتی شده و آن به خاطر کف نفسی بوده که در ایام جوانی به عمل آورده است.جناب شیخ خود شرح این ماجرا را در دیداری که ب آن بزرگوار داشته بازگو نموده است و حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی میلانی فرزند آیت الله میلانی که خود در آن دیدار حضور داشته این واقعه را از زبان شیخ چنین تعریف می کند:در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان ، دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت ، با خود گفتم : رجبعلی!خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند ، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن سپس به خداوند عرضه داشتم:خدایا ! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.آنگاه دلیرانه ،همچون یوسف(ع) در برابر گناه مقاومت می کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می ورزد و به سرعت از دام خطر می گریزد.این کف نفس و پرهیز از گناه ، موجب بصیرت و بینایی او می گردد.دیده برزخی او روشن می شود و آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود به طوری که چون از خانه خود بیرون می آید بعضی افراد را به صورت واقعی خود می بیند و برخی اسرار برای او کشف می شود.از جناب شیخ نقل شده است که فرمود: روزی از چهارراه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهارراه گلوبندک رفتم و برگشتم ، فقط یک چهره آدم دیدم!.در نخستین گام از تربیت الهی ، چشم و گوش قلبی این جوان باز شد و اینک در باطن جهان و در ملکوت عالم چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند و آواهایی می شنود که دیگران نمی شنوند. این تجربه باطنی موجب شد که شیخ اعتقاد پیدا کند که اخلاص موجب بازشدن چشم و گوش دل است و به شاگردانش ناکید می کرد:اگر کسی برای خدا کار کندچشم و گوش قلب او باز می شود. در اینجا این سئوال پیش می آید که مگر قلب چشم و گوش دارد و یا مگر انسان قادر است به وسیله ای جز چشم و گوش ظاهری چیزی را ببیند و صدایی را بشنود؟ پاسخ این است که : آری ،چنین است و احادیث اسلامی که شیعه و سنی آن را نقل کرده اند به این سئوال پاسخ مثبت داده اند.در اینجا برای نمونه به چند روایت اشاره می کنیم:رسول خدا (ص)می فرماید: هیچ بنده ای نیست جز این که دو چشم در صورت اوست که با آنها امور دنیا را می بیند و دو چشم در دلش که با انها امور آخرت را می بیند، هر گاه خداوند خوبی بنده ای را بخواهد دو چشم دل او را می گشاید که بوسیله ی آنها وعده های غیبی او را می بیند و با دیده های غیبی به غیب ایمان می آورد. و در حدیثی دیگر از آن بزرگوار نقل شده است:اگر پراکندگی دلها و پرگویی شما نبود بی گمان آنچه را من می شنوم شما نیز می شنیدید.همچنین امام صادق(ع) می فرماید:همانا دل دارای دو گوش است:روح ایمان در او نجوای خیر می کند و شیطان نجوای شر می کند.پس هر یک از این دو بر دیگری پیروز شود او را مغلوب خود می کند.
انتظا رفرج
یکی از شاگردان جناب شیخ می گوید: او خود همیشه متوجه آن بزرگوار بود،ذکر صلوات را بدون وعجل فرجهم نمی گفت ، جلسات ایشان بدون تجلیل از امام عصر (عج) و دعا برای فرج برگزار نمی شد،در اواخر عمر که احساس می کرد قبل از فرج از دنیا می رود به دوستان می گفت : اگر موفق به درک حضور حضرتش شدید سلام مرا به او برسانید.
برزخ جوانی منتظرجناب شیخ به هنگام دفن جوانی می گوید: دیدم که حضرت موسی بن جعفر(ع) آغوش خود را بر جوان گشود، پرسیدم: این جوان آخرین حرفش چه بود؟گفتند: این شعر:
منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان تو به فریاد رس
پینه دوزی در شهر ری
یکی از شاگردان شیخ می گوید:روزی در خدمتشان بودم و راجع به فرج مولا امام زمان (ع) و خصوصیات انتظار صحبت بود، فرمودند: پینه دوزی بود در شهر ری- ظاهراً به نام امامعلی،ترک زبان ، عیال و اولادی نداشت،مسکن او هم – ظاهراً- در همان دکانش بود،حالات فوق العاده ای از او نقل نمودند. خواسته ای جز فرج آقا در وجودش نبود.وصیت کرد بعد از مرگ او را در پای کوه بی بی شهربانو – در حوالی شهر ری – دفن کنند.هروقت به ایشان توجه کردم دیدم امام (عج) آن جاست.
دو پیش بینی سیاسییکی از فرزندان شیخ می گوید:در 30 تیر سال 1330 هجری شمسی وقتی شیخ وارد منزل شد،شروع کرد به گریه کردن و فرمود: حضرت سید الشهداء این آتش را باعبایشان خاموش کردند و جلوی این بلا را گرفتند،آنها بنا داشتند در این روز خیلی ها را بکشند: آیت الله کاشانی موفق نمی شود ولی سیدی هست که می آید و موفق می شود.
پس از چندی معلوم شد که مقصود از سید دوم ،حضرت امام خمینی است.

آینده انقلاب اسلامیحال که سخن از امام خمینی پیش امد جالب است پیش بینی ایشان را نیز نسبت به آینده انقلاب اسلامی ایران بدانیم.آقای علی محمد بشارتی وزیر پیشین کشور نقل می کرد که : در تابستان سال 1358 هنگامی که مسئول اطلاعات سپاه بودم ،گزارش داشتیم که آقای شریعتمداری در مشهد گفته است : من بالاخره علیه امام اعلام جنگ می کنم.
من خدمت امام رسیدم و ضمن ارائه گزارش ،خبر مذکور را هم گفتم. ایشان سرشان پائین بود و گوش می داد،این جمله را که گفتم سربلند کرد و فرمود: اینها چه می گویند،پیروزی ما را خدا تضمین کرده است.ما موفق می شویم، دراینجا حکومت اسلامی تشکیل می دهیم و پرچم را به صاحب پرچم می سپاریم.پرسیدم:خودتان- امام سکوت کردند و جواب ندادند.
ناصرالدین شاه در برزخ
در رابطه با وضعیت ناصرالدین شاه قاجار در عالم برزخ ، یکی از شاگردان شیخ از ایشان نقل کرد: روح او را روز جمعه ای آزاد کرده بودند و شب شنبه او را با هل به جایگاه خود می بردند،او با گریه به ماموران التماس می کرد و می گفت: نبرید.هنگامی که مرا دید به من گفت: اگر می دانستم جایم اینجاست در دنیا خیالِ خوشی هم نمی کردم.!

ستایش از پادشاه ستمکارجناب شیخ ، دوستان و شاگردان خود را از همکاری با دولت حاکم(پهلوی) و به خصوص از تعریف و تمجید آنان برحذر می داشت.یکی از شاگردان شیخ از وی نقل کرده است که فرمود:روح یکی از مقدسین را در برزخ دیدم که محاکمه می کنند و همه ی کارهای ناشایست سلطان جایر زمان او را در نامه عملش ثبت کرده و به او نسبت می دهند، شخص مذکور گفت: من این همه جنایت نکرده ام، به او گفته شد: مگر در مقام تعریف از او نگفتی : عجب امنیتی به کشور داده است؟ گفت:چرا ! به او گفته شد: بنابراین تو راضی به فعل او بوده ای ،او برای حفظ سلطنت خود به این جنایات دست زد.در نهج البلاغه آمده است که امام علی(ع)فرمودند: هر که به کردار عده ای راضی باشد مانند کسی است که همراه آنان ، آن کار را انجام داده باشد و هر کس به کردار باطلی دست زند او را دو گناه باشد: گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن.
ریاضت کشیدن در دین
یکی از فرزندان شیخ نقل میکند که : با پدرم به کوه بی بی شهربانو رفته بودیم،دربین راه اتفاقاً به شخصی برخوردیم،وی ادعاهایی داشت،پدرم به او فرمود:حاصل ریاضت های تو چیست؟
آن شخص با شنیدن این سخن،خم شد و از روی زمین قطعه سنگی را برداشت و آن را تبدیل به گلابی نمودو به پدرم تعارف کردو گفت:بفرمائید میل کنید.
پدرم فرمود: خوب!این کار را برای من کردی،بگو ببینم برای خدا چه داری؟ و چه کرده ای؟! مرتاض با شنیدن این سخن به گریه افتاد...
ارزش کار برای خدایکی از دوستان شیخ از او نقل می کند که فرمود: در مسجد جمعه تهران ، شبها می نشستم و حمد و سوره مردم را درست می کردم ،شبی دو بچه با هم دعوا می کردند،یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخوردآمد پهلوی من نشست، من ازفرصت استفاده کردم،حمدوسوره اش رو پرسیدم، و این کار آن شب،همه ی وقت مرا گرفت.شب بعد درویشی نزدم آمد وگفت:من علم کیمیا،سیمیا،هیمیاولیمیا دارم و آماده ام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهی!
به او پاسخ دادم: نه! اگر این ها به درد می خورد به من نمی دادی.!

اخلاق
جناب شیخ بسیار مهربان،خوش رو،خوش اخلاق،متین و مودب بود.همیشه دو زانومی نشست،به پشتی تکیه نمی کرد،همیشه کمی دورتر از پشتی می نشست،ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از اوبکشد. خیلی آرامش داشت.هنگام صحبت اغلب خنده رو بود و به ندرت عصبانی می شد.یکی دیگر از شاگردان شیخ می گوید:هنگامی که همراه دوستان بود جلوتر از آنها وارد نمی شد.دیگری می گوید: به اتفاق شیخ به مشهد رفته بودیم ،عازم حرم شدیم،حیدر علی معجزه-پسر مرحوم میرزا احمد مرشد چلویی-دیوانه وار خود را جلوی پای شیخ انداخت و خواست پایش را روی چشم خود بگذارد! جناب شیخ فرمود: بی غیرت!آن نافرمانی خداوند را نکن و از این کار خجالت بکش،من چه کسی هستم؟! بی اعتنایی به موقعیت های دنیوی
شیخ با همه تواضع و فروتنی که در برابر مردم مستضعف،مستمند و به ویژه سادات داشت،نسبت به رؤسا و شخصیت های دنیوی بی اعتنا بود. هنگامی آنها به خانه اش می آمدند می فرمود:آمدند سراغ پیرزنه (منظور از پیرزنه در نظر شیخ حب دنیوی است)را از من بگیرند، گرفتارند، دعا می خواهند، مریض دارند، وضعشان به هم خورده ....
فرزند شیخ می گوید:یکی از امرای ارتش که به شیخ ارادت می ورزید به من گفت: می دانی چرا من پدرت را دوست دارم؟ وقتی برای اولین بار خدمتش رسیدم،نزدیک در اتاق نشسته بود،سلام کردم،گفت: برو بنشین... رفتم نشستم،نابینائی از راه رسید،جناب شیخ تمام قد از جا برخاست ، با احترام او را در آغوش کشید و بوسید و کنار خود نشاند.من نگاه می کردم که در خانه او چه می گذرد،تا این مرد نابینا از جا برخاست تا برود، شیخ کفش او را جلوی پایش جفت کرد، ده تومان هم به او داد و رفت! ولی هنگامی که من خواستم خداحافظی کنم از جا برنخاست و همان طور که نشسته بود گفت: خداحافظ !

انصاف گرفتن در اجرت
شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی ،بسیار با انصاف بود.به اندازه ای که سوزن می زد و به اندازه کاری که می کرد مزد می گرفت.به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.از این رو اگر کسی می گفت: جناب شیخ اجازه دهید اجرت بیشتری دهم ،قبول نمی کرد.یکی از روحانیون نقل می کند که:عبا و قبا و لباده ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد،گفتم چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار می برد چهل تومان. روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود.گفتم فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: فکر می کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد.
دیگری می گفت: شلواری بردم بدوزد .گفتم چقدر باید بدهم؟گفت ده تومان. همان وقت اجرت را دادم.موقعی که برای تحویل گرفتن لباس رفتم ،دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت:اجرتش شد هشت تومان.فرزند شیخ می گوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود سی و پنج ریال بدوزد ،مشتری آمد و عبای خود را برد،مقداری که دور شد دیدم پدرم به دنبال او دوید و پنج ریال به او پس داد و گفت: من خیال کردم این عبا فرصت بیشتری را ازمن می گیرد ولی این طور نبود.
ایثاریکی از فرزندانن شیخ می گوید :مادرم تعریف می کرد که : زمان قحطی بود،حسن و علی(فرزندان ارشد شیخ) روی پشت بام آتش کرده بودند،رفتم ببینم چه می کنند ،دیدم آن دو پوست خیکی را آورده اند سرخ کنند و بخورند!با دیدن این صحنه گریه ام گرفت ،آمدم پائین مقداری مس و مفرغ از منزل برداشتم ،بردم زیر بازارچه فروختم و قدری دم پُختک تهیه کردم .برادرم قاسم خان که شخص پولداری بود رسید دید خیلی ناراحتم ،از علت ناراحتی سئوال کرد،جریان ر ا گفتم .قاسم خان که این ماجر را شنید گفت: چه می گویی؟ شیخ رجبعلی را در بازار دیدم که صد بلیط چلوکباب میان مردم تقسیم می کند! چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. این مرد کی می خواهد ... درست است که عابد و زاهد است ولی کارش درست نیست.
با شنیدن این حرفها ناراحتی من بیشتر شد.شب که شیخ به خانه آمد، با او برخورد کردم که چرا ... و با نارحتی خوابیدم .نیمه های شب ناگاه متوجه شدم که مرا صدا می زنند که بلند شو.بلند شدم دیدم مولا امیرالمومنین علیه السلام است که ضمن معرفی خود فرمود:" او بچه های مردم را نگه داشت ماهم بچه های تو را!هر وقت بچه هایت ازگرسنگی مردندحرف بزن!"
ایثار نسبت به همسایه ورشکستهیکی از فرزندان جناب شیخ نقل می کند :پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کرد و دو گونی برنج ازمنزل برداشتیم ، یکی را من حمل کردم و دیگری را خودش.بردیم در خانه پولدارترین فرد محل خودمان،ضمن تحویل آن به صاحب خانه گفت: داداش یادت هست انگلیس ها مردم را بردند در سفارت خانه خود و به آنها برنج دادند و در عوض هر یک دانه ی آن یک خروار گرفتندو باز هم آنها را رها نمی کنند!با این شوخی برنج ها را تحویل او دادیم و برگشتیم.صبح آن روز پدرم مرا صدا زد و گفت: محمود یک چارک برنج نیم دانه بگیر و دو ریال هم روغن دنبه،بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند.
در ان هنگام اینگونه حرکات پدر برایمن سنگین و نامفهوم بود،که چرا آنچه برنج در منزل هست را به پولدارترین فرد محل می دهد در حالی که برای نهار ظهر باید برنج نیم دانه بخریم. بعد فهمیدم این بنده خدا ورشکست شده و روز جمعه میهمانی مفصلی در خانه داشت.

ایثار شب عیدمرحوم شیخ عبدالکریم حامد نقل می کرد که: من شاگرد خیاطی جناب شیخ بودم و روزی یک تومان دستمزدم بود.شب عید نوروز ،جناب شیخ پانزده تومان پول داشت ،مقداری از آن را به من داد برنج تهیه کنم و برای چندآدرس ببرم ، بالاخره پنج تومان از آن مبلغ ماند ، آن را هم به من دادند! پیش خود گفتم:شب عید دست خالی به منزل می رود ؟ در همان وقت سر زانوی فرزندش پاره است ،لذا پول را داخل کشو گذاشتم و فرار کردم .هر چه جناب شیخ صدا کرد برنگشتم.پس از رسیدن به خانه متوجه شدم که مرا صدا می کند و با اوقات تلخی فرمود: چرا پول را برنداشتی و با اصرار پول را به من داد. لباس شیخلباس جناب شیخ بسیار ساده وتمیز بود،نوع لباسی که او می پوشید نیمه روحانی بود ،چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن می کرد وعرقچین برسرمی گذاشت و عبا بر دوش می گرفت.نکته قابل توجه این بود که او حتی در لباس پوشیدن هم قصد قربت داشت ،تنها یک بار که برای خوشایند دیگران عبا بر دوش گرفت در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند.جناب شیخ خود این داستان رو اینگونه تعریف می کند:
"نفس اعجوبه است،شبی دیدم حجاب (نفس و تاریکی باطنی)دارم و طبق معمول نمی توانم حضور پیدا کنم ،ریشه یابی کردم، با تقاضای عاجزانه متوجه شدم که عصرروز گذشته که یکی از اشراف تهران به دیدنم آمده بود گفت:دوست دارم نماز مغرب و عشاء را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشایند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم..."
غذای شیخجناب شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود ، بیشتر وقتها از غذاهای ساده مثل سیب زمینی و فرنی استفاده می کرد. سرسفره،رو به قبله و به دو زانومی نشست و به طور خمیده غذا می خورد ،گاهی هم بشقاب را به دست می گرفتو همیشه غذا را با اشتهای کامل می خورد و گاهی هم مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از دوستان که دستش می رسید می گذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمی زد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت می کردند . اگر کسی او را به مهمانی دعوت می کرد با توجه،قبول یا رد می کرد،با این حال بیشتر اوقات دعوت دوستان را رد نمی کرد.
از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تاثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی های روحی را ناشی از غذا می دانست. یک بار که با قطار در راه مشهد می رفت احساس کوری باطن کرد،متوسل شد پس از مدتی به او فهماندند که:این تاریکی در نتیجه استفاده از چای قطار است.
کارخیاطی یکی از شغلهای پسندیده در اسلام است.لقمان حکیم نیز این شغل را برای خود انتخاب کرده بود. در حدیث است که پیامبراکرم (ص) فرمود: "کار مردان نیک خیاطی است و کار زنان نیک ریسندگی"جناب شیخ برای اداره زندگی خود این شغل را انتخاب کرد و از این رو به شیخ رجبعلی خیاط معروف شد.جالب است بدانیم خانه محقر و ساده شیخ،با خصوصیاتی که پیشتر بیان شد کارگاه خیاطی او نیز بود.جناب شیخ در کار خود بسیار جدی بود و تا آخرین روزهای زندگی تلاش کرد تا از دست رنج خود زندگیش را اداره کند.با اینکه ارادتمندان وی با دل و جان حاضر بودند زندگی ساده او را اداره کنند،ولی او حاضر به چنین کاری نشد.در حدیثی از رسول اکرم(ص)آمده است: "هر که از دسترنج خود گذران زندگی کند، روز قیامت در شمار پیامبران باشد و پاداش پیامبران بگیرد" و در حدیث دیگری فرمود: "عبادت ده بخش دارد که نُه بخش آن در طلب روزی حلال است"یکی از دوستان شیخ می گوید: فراموش نمی کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم ،درحالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود . قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل می رفت،به او گفتم:آقا قدری استراحت کنید ، حال شما خوب نیست. فرمودند : عیال و اولاد را چه کنم؟

در حدیث است که رسول اکرم(ص)فرمود:
خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه بدست آوردن روزی حلال خسته ببیند.
و یافرمودند:
ملعون است،ملعون است کسی که هزینه خانواده خود را تامین نکند.
زندگیعبدصالح خدا "رجبعلی نکوگویان" مشهور به جناب شیخ و شیخ رجبعلی خیاط در سال 1262 هجری قمری در شهر تهران دیده به جهان گشود.پدرش مشهدی باقر یک کارگر ساده بود ،هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدر از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر بی بهره بود تنها گذاشت.مادرش نقل می کند:هنگامی که تو را در شکم داشتم شبی پدرت غذایی را به خانه آورد خواستم بخورم دیدم که توبه جنب و جوش آمدی و با پا برشکمم می کوبی،احساس کردم که از این غذا نباید بخورم ، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم...؟پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه از مغازه ای که کار می کنم آورده ام ! من هم از آن غذا مصرف نکردم.این حکایت نشان می دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است .از جناب شیخ نقل شده است که : احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن گردیده که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج سازد.شیخ پنج پسروچهار دختر داشت که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت .خانه شیخخانه خشتی و ساده شیخ که از پدر به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاهها(شهیدمنتظری)قرارداشت.وی تاپایان عمردرهمین خانه محقر زیستفرزندش می گوید: هر وقت باران می آمد باران از سقف منزل ما به کف اتاق می ریخت روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیتهای کشوری به خانه ما آمده بودند ما لگن و کاسه زیر چکه های باران گذاشته بودیم،او وضع زندگی ما را که دید رفت دو قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریدم و دیگری را برای خودم.پدرم گفت: آنچه داریم برای ما کافیست.یکی دیگر از فرزندان شیخ می گوید: من وقتی وضع زندگیم بهترشد به پدرم گفتم آقاجان من چهارتومان دارم و این خانه را که خشتی است شانزده تومان می خرند،اجازه دهید در شهباز خانه ای نو بخریم .شیخ فرمود: هروقت خواستی برو برای خود بخر برای من همین جا خوب است . پس ازازدواج طبقه بالای خانه راآماده کردیم وبه پدرم گفتم:پدر جان افراد رده بالا به دیدن شما می آیند، دیدارهای خود را در این اتاق ها قرار دهید فرمود: نه،هرکه مرا می خواهد بیاید این اتاق،روی خرده کهنه ها بنشیند،من احتیاج ندارم. این اتاق ،اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.نکته جالب این است که چدین سال بعد ،جناب شیخ یکی از اتاق های منزلش را به یک راننده تاکسی به نام مشهدی یدالله ماهیانه بیست تومان اجاره داد تا این که همسرش وضع حمل کرد و دختری به دنیا آورد که مرحوم شیخ نامش را معصومه گذاشت هنگامی که در گوش نوزاد اذان واقامه گفت یک دو تومانی پر قنداقش گذاشت و فرمود: آقا یدالله حالا خرجت زیاد شده از این ماه به جای بیست تومان هجده تومان بدهید. آداب نماز از منظر رجبعلی خیاط
یكی از ویژگی‌های برجسته تربیت شدگان مكتب جناب شیخ رجبعلی خیاط، حضور قلب در نماز است و این نبود مگر بدین جهت كه شیخ برای جسد بی‌روح نماز، ارزش چندانی قائل نبود و می‌كوشید علاقمندان او حقیقتاً نمازگزار باشند. آداب نماز در رهنمودهای جناب شیخ درباره نماز چهار نكته اساسی وجود دارد كه هر چهار مورد برگرفته از متن قرآن و احادیث اسلامی است: 1- عشق شیخ رجبعلی خیاط معتقد بود همانگونه كه عاشق از سخن گفتن با معشوق خود لذت می‌برد، نمازگزار باید از راز و نیاز با خدای خود احساس لذت كند؛ او شخصاً چنین بود و اولیای الهی همگی چنین‌اند. رسول خدا (ص) لذت خود از نماز را این گونه توصیف می‌فرمایند: «جعل الله جل ثناؤه قرة عینی فی الصلاة، و حبّب إلی الصلاة كما حبّب إلی الجائع الطعام، و إلی الظمآن الماء، و إنّ الجائع إذا أكل شبع، و إنّ الظمآن إذا شرب روی، و أنا لا أشبع من الصلاة؛ خداوند (جل ثناؤه) نور دیده مرا در نماز قرار داد و نماز را محبوب من گردانید، همچنان كه غذا را محبوب گرسنه و آب را محبوب تشنه. (با این تفاوت كه) گرسنه هر گاه غذا بخورد سیر می‌شود و تشنه هر گاه آب بنوشد سیراب می‌شود، اما من از نماز سیر نمی‌شوم.» «از كلمه "ما " بگذرید، آن جا كه در كارها كلمه «من» و «ما» حكومت می‌كند شرك است، فقط یك ضمیر حاكم است آن هم ضمیر «هو» و اگر از آن ضمیر بگذرید ضمایر دیگر شرك است.» یكی از شاگردان شیخ، كه حدود سی سال با او بوده می‌گوید: خدا شاهد است كه من می‌دیدم در نماز، مثل یك عاشق در مقابل معشوقش ایستاده، محو جمال اوست. 2- ادب مؤدب بودن نمازگزار در محضر آفریدگار متعال، یكی از مسایلی است كه اسلام به آن اهمیت بسیاری داده است. امام سجاد علیه‌السلام در این باره می‌فرماید: «و حق الصلاة أن تعلم أنها وفادة إلی الله عز و جل، و أنك فیها قائم بین یدی الله عز و جل فإذا علمت ذلك قمت مقام الذلیل الحقیر، الراغب الراهب، الراجی الخائف، المستكین المتضرع، و المعظم لمن كان بین یدیه بالسكون و الوقار، و تقبل علیها بقلبك و تقیمها بحدودها و حقوقها. حق نماز این است كه بدانی نماز، وارد شدن بر خدای عز و جل است و تو با نماز در پیشگاه خداوند عز و جل ایستاده‌ای، پس چون این را دانستی، باید همچون بنده‌ای ذلیل و حقیر، راغب و راهب و امیدوار و بیمناك و بینوا و زاری كننده باشی و به احترام كسی كه در مقابلش ایستاده‌ای با آرامش و وقار بایستی و با دل به نماز رو كنی و آن را با رعایت شرایط و حقوقش، به جای آوری.» جناب شیخ درباره ادب حضور می‌گوید: «شیطان همیشه می‌آید سراغ انسان، یادت باشد كه توجه خود را از خدا قطع نكن، در نماز مؤدب باش. در نماز باید همانند هنگامی كه در برابر شخصیت بزرگی خبردار ایستاده‌ای باشی، به گونه‌ای كه اگر سوزن هم به تو بزنند تكان نخوری!» این سخن را شیخ به فرزندش در پاسخ به این سؤال كه: شما موقعی كه نماز می‌خوانید لبخند می‌زنید، گفته است. فرزند رجبعلی خیاط می‌گوید: من حدس می‌زنم كه لبخند ایشان به شیطان است، كه با لبخند به او می‌گوید: زورت نمی‌رسد! شیخ معتقد بود كه هر حركتی خلاف ادب در محضر آفریدگار، معلول وسوسه شیطان است و می‌گفت: «شیطان را دیدم بر جایی كه انسان در نماز، می‌خاراند، بوسه می‌زند!!» امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «فضل الوقت الأول علی الآخر كفضل الاخرة علی الدنیا؛ فضیلت اول وقت (نماز) بر آخر وقت، همچون فضیلت آخرت است بر دنیا.» 3- حضور قلب باطن نماز، یاد خدا و حضور صادقانه دل نمازگزار در محضر قدس حق تعالی است، و از این رو پیامبر اكرم (ص) می‌فرماید: «لا یقبل الله صلاة عبد لا یحضر قلبه مع بدنه؛ خداوند نماز بنده‌ای را كه دلش با بدنش حضور ندارد، نمی‌پذیرد.» جناب شیخ با توجه به این نكته، سعی می‌كرد قبل از اقامه نماز جماعت، حاضران را آماده نماز با حضور قلب كند. نماز او نمونه یك نماز با حضور قلب بود. همچنین حمید فرزام یكی از شاگردان "رجبعلی خیاط "در این باره می‌گوید: نمازشان خیلی با طمأنینه و با آداب بود و گاهی كه دیر می‌رسیدم و قیافه ایشان را در نماز می‌دیدم انگار لرزه‌ای بر اندامشان مستولی، قیافه نورانی، رنگ پریده و غرق در ذكری بودند كه می‌گفتند؛ حواسشان كاملاً جمع نماز بود و سرشان پایین، استنباطم این است كه جناب شیخ هیچ شكی، حتی به اندازه سر سوزن در دلش نبود. یكی دیگر از شاگردان شیخ می‌گوید: گاهی به من می‌گفت: «فلانی! می‌دانی در ركوع و سجود چه می‌گویی؟ در تشهد كه می‌گویی: «اشهد أن لا اله ألا الله وحده لا شریك له»، آیا راست می‌گویی؟ آیا هوای نفس نداری؟! آیا به غیر خدا توجهی نداری؟!» 4- مواظبت بر نماز اول وقت در احادیث اسلامی بر نماز گزاردن در اول وقت تأكید فراوانی شده است، امام صادق (ع) می‌فرمایند: «فضل الوقت الأول علی الآخر كفضل الاخرة علی الدنیا؛ فضیلت اول وقت (نماز) بر آخر وقت، همچون فضیلت آخرت است بر دنیا.» رجبعلی خیاط مقید بود كه نمازهای پنجگانه را در اول وقت می‌خواند و دیگران را نیز بدان توصیه می‌فرمود. *نوكر امام حسین(ع) نمازش تا الان نمی‌ماند خطیب توانا، حجت الاسلام والمسلمین سیدقاسم شجاعی، خاطره جالبی از رجبعلی خیاط در این ‌باره دارند. وی در این باره مطرح كرده است: من از دوران مدرسه و ابتدایی منبر می‌رفتم و چون لحن سخن گرمی داشتم روضه‌های زیادی را می‌رفتم از جمله روزهای هفتم ماه به منزل جناب مرحوم آقا شیخ رجبعلی نكوگویان (خیاط) می‌رفتم. از پله‌ها كه بالا می‌رفتیم، اتاق دست چپ، خانم‌ها جمع می‌شدند و برایشان روضه ماهانه می‌خواندم، اتاق جناب شیخ هم طبقه پایین آن قرار داشت. آن زمان 13 ساله بودم و هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم. شیخ معتقد بود كه هر حركتی خلاف ادب در محضر آفریدگار، معلول وسوسه شیطان است. روزی بعد از اتمام منبر به طبقه پایین آمدم و برای اولین بار با جناب شیخ برخورد كردم، گویا عازم بازار بود، سلام كردم، یك نگاه به صورت من كرد و فرمود: «پسر پیغمبر (ص) و نوكر امام حسین (ع) نمازش تا الان نمی‌ماند!!» گفتم: چشم، در حالتی كه دو ساعت به غروب مانده بود و آن روز مهمان بودم و تا آن ساعت نماز نخوانده بودم، به محض اینكه به صورتم نگاه كرد، این حالت را در من دید و گوشزد كرد. این مطلب موجب شد كه من مواقعی در همان دوران قبل از بلوغ و بعد از آن گاهی در مجالس ایشان - كه مثلاً در منزل آقای حكیمی آهن فروش بود - می‌رفتم و از همان نوجوانی احساس می‌كردم این مرد، صحبت كه می‌كند مطالبش الهامی است، چون اطلاعات علمی نداشت، ولی وقتی صحبت می‌كرد تمام مخاطبین را مجذوب می‌كرد، به طوری كه هنوز هم من از وی خاطرات و سخن دارم. من جمله، از كلماتی كه همیشه در ذهن من است اینكه می‌‌گفت: «از كلمه "ما " بگذرید، آن جا كه در كارها كلمه «من» و «ما» حكومت می‌كند شرك است، فقط یك ضمیر حاكم است آن هم ضمیر «هو» و اگر از آن ضمیر بگذرید ضمایر دیگر شرك است.» وقتی این طور كلمات را مرحوم رجبعلی خیاط مطرح می‌كرد، در قلب و فكر انسان نقش می‌بست . *خشم، آفت نماز از شیخ رجبعلی خیاط نقل شده ‌است كه: «شبی حوالی غروب از نزدیك مسجدی در اوایل خیابان سیروس تهران عبور می‌كردم - برای درك فضیلت نماز اول وقت - وارد شبستان مسجد شدم دیدم شخصی مشغول اقامه نماز است و هاله‌ای از نور اطراف سر او را گرفته، پیش خود فكر كردم كه بعد از نماز با او مأنوس شوم ببینم چه خصوصیاتی دارد كه چنین حالتی در نماز برای او پدیدار است. پس از پایان نماز همراه او از مسجد خارج شدم نزدیك در مسجد، وی با خادم مسجد بگو مگویی پیدا كرد و به او پرخاش كرد و به راه خود ادامه داد، پس از عصبانیت دیدم آن هاله نور از روی سرش محو شد!»

خدا رحمت کند این صدراعظم شجاع را

متن نامه
« قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن برنان مشغولم خبر رسید که شاهزاده وثوق‌الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده‌اید. فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی‌شود.
زیاده جسارت است. تقی »
خدا رحمت کند این صدراعظم شجاع را که این همه به فکر ملت ایران بود و نه ملت ایران به فکر او بود و نه خاندان سلطنتی با او میانه‌ای داشت و نه پایگاهی در اشراف و روحانیت داشت و بواقع یکه و تنها حکمرانی می کرد و متاسفانه همین تنهایی نیز بالاخره کار بدستش داد.
امیر کبیر را شاید بتوان گفت اولین فردی در ایران است که به فکر توسعه آمرانه یا توسعه از بالا بود که نمونه اش در غرب بیسمارک صدراعظم آلمانی است که او نیز چنین کرد؛ امروزه خیلی ها معتقدند که مدل توسعه باید از پایین به بالا باشد، چون استدلالشان این است تا پایه‌ها و بنیان‌ها ذره ذره و اصولی و طی یک پروسه بلند مدت استحاله نکنند و مدرن نشوند نمی‌توان در کل و بلند مدت یک توسعه پایدار را شاهد بود و مثالشان این است که یک درخت را اگر با دانه در زمینی بکاریم و این دانه رشد کند و ریشه بدواند و بزرگ و قطور شود احتمال بقایش بیش از درختی است که تا بزرگ شدن در زمین دیگری رشد یافته و حالا شما می‌خواهید آن را یکدفعه در یک زمین دیگرِ غریبه‌ای که معلوم نیست بگیرد یا نگیرد، بکارید، نمی دانم شاید اشتباه امیر این بود که خیال می‌کرد این نهال (مدرنیزاسیون آمرانه) در ایران می گیرد اما دیدم که نگرفت و بعد از خودش دیگر کسی نتوانست راهش را ادامه بدهد و سرانجام همه چیز به دیکتاتوری رضاخانی منتهی شد ! اشکال توسعه از بالا همین است که تا توسعه‌گر بالای سرش است همه چیز بر وفق مراد است اما وقتی او رفت توسعه نیز به دنبالش می‌رود و این را نمی‌شود گفت توسعه پایدار، توسعه آمرانه باعث شتبازدگی در مدرن کردن و رخ دادن حالت های غیر قابل پیشبینی می شود همان طور که انقلاب نیز چنین می کند، جا دارد که سیاستمداران امروزی، برزگی و خردورزی را از امیر یاد بگیرند و روش را نیز از او عبرت بگیرند، توسعه از بالا جز به اتوبان تندروی ختم نمی‌شود همانطور که اتوبان امیر به رضاخان و اتوبان بیسمارک به هیتلر و اتوبان اصلاحات و سازندگی به مهرورزی ختم شد !
امیر هرچقدر هم که در روش اشتباه کرده باشد بازهم قهرمان ملی ماست و ما تا ابد به او عشق می‌ورزیم و به او افتخار می‌کنیم.
خدا بیامرزدش، چقدر جای مردانی مثل او در ایران امروز خالیست.
فاتحه اخلاص مع الصلوات / مهدی مصطفایی
پی نوشت : آقای ایرج افشار در نشریه ادبی بخارا، پیرامون این نامه گفته اند که :
چند سالى است ورقهاى پلىكپى شده به عنوان نامهاى از امیركبیر به ناصرالدین شاه ومخصوصاً میان ایرانیان مقیم امریكا دست به دست گردانده مىشود. آنهایى كه مىخوانندشهامت امیركبیر برایشان چند چندان مىشود از آنچه در تواریخ خواندهاند. تصور چنین است كهخط خط حضرت امیرست و سخن سخن او. در حالى كه نامهاى مزور و مجعول است آن هم بهطریقى بسیار جاهلانه.
چون دیدم كه عكس آن را آقاى حسین شهسوارانى در مجله ارزشمند اباختر (شماره 4/3تابستان 1382) به چاپ رسانیدهاند از ترس آنكه مبادا از آنجا به نشریات دیگر سرایت كندضرورت ایجاب كرد كه این چند كلمه را عرض كنم.
1 - خط در مقام مقایسه با خطوط مسلم الصدور امیركبیر كه بارها چاپ شده استبىدغدغهاى گویاست كه جعل است.
2 - شیوه خط و پیچ و خم كلمات آن گویاى تازهنویسى و ناشیگرانهنویسى است.
3 - هیچ رجل ادارى و دیوانى عصر قاجارى، حتى بقالهاى طهران در عصر امیركبیر طهران را”تهران” - كه ساخته و پرداخته عصر بعد از احمد شاه است - نمىنوشتهاند، تا چه رسد به میرزاتقىخان فراهانى.
4 - خطاب كردن به شاه وقت، هر چند نویسنده عریضه امیركبیر و قوامالسلطنه و دكترمصدق باشد، آداب و رسوم خاص و الفاظ معین داشت. استعمال “قربانت شوم” براى طبقهخاصى بود. امیركبیر عبارتى كمتر از “قربان خاكپاى همایون مباركت شوم” نمىنوشت.
5 - امیركبیر بر بالاى عرایض خود “هو” مىنوشت.
6 - او معمولاً در ختام نامه مىنوشت “الامر همایون مطاع مطاع” و نظایر آن. نه آنكهبىادبانه بنویسد “تقى”.
7 - در اوائل عصر ناصرى كسى را كه لقب موثقالدوله داشته باشد ندیدهام كه حكومت قمداشته باشد. امیدست مورخان تاریخ قم بتوانند نسبت به این شك من اظهار رأى نمایند.
براى اینكه فضاحت كار روشن باشد امیدوارم آقاى على دهباشى عكس ورقه جعلى را درمجله چاپ كند. یكبار براى همیشه و براى تنبه.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

7 راه آسان برای "نه" گفتن

به سختی “نه” می گویید؟ شما هم مانند بسیاری از مردم، همیشه می کوشید تا نسبت به دیگران و به هزینه ی خودتان خوب باشید؟خیلی ها هستند زمانیکه درخواست کمکی از آنها می شود، می خواهند همراهی کنند حتی اگر کارهای مهمتری برای انجام دادن داشته باشند.چرا “نه” گفتن برایمان سخت است؟برای اینکه “نه” گفتن را بیاموزیم بایستی در ابتدا متوجه شویم که چه چیزی ما را در برابر آن مقاوم می کند. در زیر دلایل معمولی که باعث سخت شدن “نه” گفتن برای ما می شود را خواهید دید.۱- می خواهید کمک کنید. شما یک جورهایی قلب مهربانی دارید. نمی خواهید که طرف را اصطلاحا “دک کنید” بلکه می خواهید تا آنجایی که امکان دارد کمک کنید حتی اگر آن کار باعث هدر رفتن وقت تان شود.۲- از گستاخ شدن هراسانید. خیلی ها اینطور فکر می کنند که “نه” گفتن به نوعی گستاخی است. این نوع تفکر مخصوصا در فرهنگ آسیا مرسوم است، جایی که “حفظ منزلت و شان” اهمیت دارد.۳- می خواهید که سازگار باشید. نمی خواهید که خودتان را از گروه بیگانه کنید بنابراین درخواست های دیگران را تایید می کنید.۴- ترس از نزاع. شما احتمالا از این می ترسید که در صورت رد درخواست فردی، باعث عصبانی شدن وی شوید. این می تواند منتج به یک برخورد زشت شود. اگر هم چنین اتفاقی رخ ندهد امکان دارد که اختلاف عقیده ای رخ داده و در نتیجه در آینده باعث نتایج منفی شود.۵- ترسِ از دست دادن موقعیت ها. شاید با گفتن “نه” مضطرب شوید چرا که باعث بسته شدن درها بر روی تان می شود.۶- خراب نکردن پل ها. برخی از مردم “نه” گفتن را نوعی روگردانی می دانند. اینطور فکر می کنید که، “نه” گفتن می تواند باعث خراب شدن پل ها و قطع رابطه ها شود.“نه” گفتن به معنای گستاخ شدن شما نیست؛ همانطوری که ناسازگاری شما را نخواهد رساند. “نه” گفتن به معنای ایجاد نزاع نیست؛ همانطور که باعث از دست دادن موقعیت های تان در آینده نخواهد شد. و همچنین “نه” گفتن قطعا باعث خراب کردن پل ها نخواهد شد. این ها همه تفکرات اشتباهی هستند که در ذهن تان وجود دارند.“نه” گفتن راجع به احترام به موقعیت ها، زمان و فرصت تان است. “نه” گفتن حق مسلم شماست.۷ راه ساده برای “نه” گفتناگر شما اطمینان ندارید که چگونه بایستی “نه” بگویید، در زیر ۷ راه ساده برای انجام آن وجود دارد. آنها را در موقعیت های خوب به کار ببندید.۱- “الان خودم اولویت های دیگری دارم، نمی توانم این کار را انجام دهم.”اگر سرتان خیلی شلوغ است که درگیر درخواست یا پیشنهاد او شوید، جمله ی بالا به کارتان می آید. این جمله به دیگران می فهماند که وقت شما هم اکنون پر است، بنابراین او بایستی دست نگه دارد. اگر که می خواهید کارتان آسان تر شود، می توانید به جمله تان این را هم اضافه کنید که بر روی چه چیزی مشغول به کار هستید تا او بهتر متوجه شود.۲- “الان زمان خوبی نیست چرا که من در میان انجام کاری هستم. چطور است که ما در زمان X دوباره ارتباط برقرار کنیم.”خیلی پیش می آید که شما در میان انجام کاری هستید که ناگهان درخواست کمکی از شما می شود. اول، به او این اجازه را بدهید که دریابد “الان زمان خوبی نیست” چرا که شما در حال انجام چیزی هستید. دوم، با پیشنهاد زمانی دیگر به او بفهمانید که شما مشتاق به کمک هستید. از این طریق، او احساس بدی نخواهد کرد.۳- “مشتاق به انجام آن هستم، ولی…”این جمله باعث دلگرمی می شود، چرا که به او این را می فهماند که شما ایده ی او را دوست دارید و هیچ چیز اشتباهی درباره ی آن وجود ندارد.۴- “اجازه بده ابتدا درباره ی آن فکر کنم، بعدا به تو خبر خواهم داد.”این جمله بیشتر شبیه “شاید” گفتن است تا گفتن یک “نه” صاف و پوست کنده. اگر علاقه مند هستید اما نمی خواهید همین الان “بله” را بگویید، از این جمله استفاده کنید.۵- “این ملاقات آن چیزی نبود که من نیاز داشتم اما یقینا درخواست شما را در نظر خواهم داشت.”اگر کسی در حال ایجاد یک معامله یا فرصتی است که از قضا آن چیزی نیست که شما به دنبال آن هستید، اجازه دهید که او بداند این ملاقات آن چیزی نبود که به آن نیاز داشتید. در غیر این صورت، مذاکره می تواند خیلی طولانی شود. از طرف دیگر، این جمله به طرف می فهماند که هیچ ایرادی درباره ی پیشنهادش وجود ندارد.۶- “من بهترین فرد برای کمک در این مورد نیستم. چرا آقا/خانم X را از درخواستت مطلع نمی کنی؟”اگر از شما درخواست کمک در چیزی می شود که نمی توانید در آن شرکت کنید، به او این اجازه را بدهید که متوجه این موضوع شود که به دنبال فرد اشتباهی می گردد.۷- “نه، نمی توانم.”راحت ترین و ساده ترین راه برای “نه” گفتن استفاده از جمله ی بالا است.ما موانع زیادی برای “نه” گفتن در ذهن مان ایجاد می کنیم. همانطور که در ابتدای این مطلب نیز دیدید، این موانع خود ساخته هستند و به هیچ وجه درست نیستند. خیلی درباره ی “نه” گفتن فکر نکنید و فقط آن را بی درنگ بگویید.“نه” گفتن به ملاقات هایی که نیاز ندارید را یاد بگیرید، و هنگامی که این کار را انجام دادید در واقع متوجه خواهید شد که این کار چقدر آسان است. در نتیجه، شما وقت بیشتری برای خودتان، کارتان و چیزهایی که بیشتر برایتان مهم هستند، خواهید یافت.

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

اگزیستانسیالیسم از دو دیدگاه مسیحی و الحادی

در اگزیستانسیالیسم مسیحی یافتن من راستین برابر با این معناست كه خداوند در فرد به عنوان یك واقعیت ازلی در تجربه درونی فرد ظاهر می گردد.اما در اگزیستانسیالیسم الحادی و به خصوص در اندیشه های سارتر مسئله ی تقدم وجود بر ماهیت مبنای الحاد است چراكه به نظر او اگر ماهیت انسان مشخص باشد و ما برای انسان فطرت و طبیعت عمومی قایل شویم در این صورت مفهوم بشر در اندیشه خالق شبیه به مفهوم كارد در ذهن صنعتگر است به عبارت دیگر منظور او این است كه خداوند بشر را بر طبق اسلوب و مفهومی كه از او در اندیشه دارد خلق می كند؛درست همچنانكه صنعتگر كارد را بر طبق شكل و اسلوب معینی می سازد.بنابر نظر این فلاسفه فرد بشری مفهومی را كه در اندیشه خدا وجود دارد تحقق می بخشد. سارتر می گوید:))فلسفه می گوید كه اگر واجب الوجود نباشد لااقل یك موجود هست كه در آن وجود مقدم بر ماهیت است.... و این موجود بشر است.))از نظر سارتر محال است بین اراده و اختیار انسان با اراده خدا هماهنگی وجود داشته باشد و چون جمع این دو از نظر او منتهی به تناقص است لذا اصالت را به اراده و اختیار انسان داده و منكر وجود خالق می شود.این ایراد سارتر ناشی از عدم درك صحیح موضوع است وتناقصی را كه او می گوید در صورت فهم موضوع و محمول اصلا معنایی ندارد.در یك دستگاه صحیح منطقی مختار بودن انسان در پی مسولیت او مطرح است نه اراده خدا و جبر الهی.حیات انسانی توسط انسان رقم می خورد و سرنوشت انسانی در نفس امر تابع رفتار و نگرش و انتخاب و اختیار انسانی است نه جبر طبیعت و نه جبر الهی.انسان در وجود یافتن خود نیازمند یك وجود دهنده می باشد و این خود دلیلی بر نقص و نیازمندی اوست،پس چنین موجودی كه دارای نقص است باید به نحوی خود را به كمال رساند چراكه همواره باید از قوه به فعل رفت و كسی نمی تواند بگوید موجودی از فعل به قوه درآید، و تكامل در جهانی كه در آن حركت وجود دارد حتمی است؛ اما آیا این كمال بدان معنا خواهد بود كه خود نیازمند بودنش قطع شود و با وجود دهنده ی خود یكسان می شود؟ و اگر این طور نباشد كمال انسانی چه معنایی دارد؟تكثر در نقص است و وحدت در كمال،كمال انسانی به معنای وحدت با كمال مطلق است؛كه هم عالم حركت و هم ذات انسان هر دو میل به كسب كمالات را دارند.همواره این اراده آزاد انسانی است كه برای وصول به حقایق سیر می كند و بقیه به تمامه منذر و مبشر و راهنمای وصول به حقیقت اند نه جبر ارادی.به هر صورت مفهوم تقدم وجود بر ماهیت در اندیشه اگزیستانسیالیسم این است كه انسان در بدو تولد فاقد ماهیت می باشد و لذا خود انسان باید با انتخاب خود ماهیت خویش را بسازد. هر انسان ماهیتی جدا برای خود می سازد و در این امر آزاد است.از نظر فلاسفه اسلامی نیز انسان در بدو تولد بصورت بالفعل فاقد ماهیت انسانی است اما انسانیت و ماهیت اصیل انسانی را بصورت بالقوه در درون خود دارد كه باید در سایه تربیت صحیح،این ماهیت در وجود او به فعلیت برسد.

آيا بين زردشت و سقراط نسبتي هست ؟

تاثیرات زرتشت بر سقراط ، آري يا نه ؟زندگی زردشت آمیخته با افسانه است ، در صورتیکه زندگش سقراط را ما کاملا توسط کسنوفون و از راه محاوره های افلاطون که در آنها سقراط تا اندازه ای به صورت آرمانی و ایدآل ترسیم شده است می شناسیم .زردشت به مانند سقراط ازدواج کرده بود ، هر دو هم به پیری رسیدند . زردشت ، از دودمانی آزاده ، صاحب اندیشه های بلند پایه ای بود ؛ و اما سقراط فرزند زایشیار ( قابله )، از ویژگی های طبقه ی نیمه متمول و فراخور استهزاء اندکی برخوردار بود . زردشت در آغاز امر تنها یک فیلسوف و کیش آموز (1) بود ، ولی بعدها یک دیپلمات خونسرد و حسابگر و شاید هم فتنه گر شد که از پیروزی دشمنش واهمه ای نداشت . اما سقراط ، که پیشه اش پیکره تراشی بود ، در جوار این پیشه به فلسفه اشتغال می ورزید . سقراط از شجاعت شخصی نیز برخوردار بود ولی این یک شجاعتی بود از آن یک شهروند آرام به مانند یک سرباز انجام وظیفه می کرد .به جای اینکه دشمنانش را تار و مار بکند ، سقراط در عوض به استقبال جام شوکران به راحتی می شتابد . او ترجیح می دهد رنج بیدادگری را بردبار باشد تا اینکه خود به بیدادگری بپردازد .زردشت از یک خویدادگی (2) تند خیمی برخوردار بود ، در صورتی که سقراط مردی رام بود ، مردی با یک طبع شوخ و دوست داشتنی ، و این تنها زین و سلاح او بود . سقراط بیشتر فیلسوف و کمتر کیش آور بود . اتهام مبتنی بر اینکه سقراط خدایان جدیدی را تبلیغ می کند ، امری بر علیه وی در حکم یک فیلسوف بشمار رفت و پی آمد منطقی فلسفه اش چون خطری بر علیه معتقدات مردم به نظر رسید .برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . زردشت در آنسوی سرزمین کلده (5) به آموزش می پردازد و سقراط در سرزمین یونان . زردشت ، از آنجا که پیشگو شناسی ستارگان (6) را رواج می دهد و از نقطه نظر اینکه طبیعت را می شناسد ، از روح جامعی برخوردار است . سقراط بیشتر یک جدلی است ، از این روی روی آوردن به گردآوری معلومات از روی تجربه و آزمایش برایش به خودی خود مسلم نبود . زردشت کمابیش دویست سال پیش از سقراط می زیسته است . احتمال می رود که زردشت استاد این فیلسوف یونانی و استاد پیثاگوراس ریاضی دان بوده باشد . سقراط تنها به همشهریانش آموزش می داد . آموزش زردشت به نحوی از انحاء به آگاهی سقراط رسیده بود ، چرا که رفت و آمد میان هندوستان و ایران و یونان در آن زمان بسیار رایج بود ، و آن هر آینه از دوره ی فینیقی ها که به زمان فرمانروائی سلیمان حکیم و حتی قبل از آن تا به هندوستان مرتبا رفت و آمد داشتند معمول شده بود .جایز است بر آن باشیم که آموزش بنیادین سقراط درباره ی روان شاید به میانجی پیثاگوراس و با دیگران از زردشت به عاریت گرفته شده است . از این جمله است نیز اعتقاد بر وجود جدا گرفته ی (7) روان ، جدا از بدن ، یعنی پیشباشی(8) یا وجود از پیشاپیش روان و در نتیجه نامیرائی آن و میعاد و برگشتش پس از مرگ بدن به سوی آسمان است . اینکه زندگی تنها یک پیوند موقتی است میان بدن و روان و اینکه بدن تنها یک زندان برای روان است ، آشکارا امریست از ثنویت و تنها عامل وحدت گرائی در آن عبارت است از اینکه روان برای سقراط یک تکواد (9) است که در محاوره ی فدون یک وحدت انحلال ناپذیر بشمار می رود . به هر حال زندگانی فرد ، هم برای زردشت و هم برای سقراط ، در میان پیشبانی روانی و جاویدانی آن به دنبال مرگ بدن به مانند یک مکث و یا به مانند یک خواب بد به میان می آید . در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد.برای زردشت ، از آنجا که بیش تر کیش آور بود ، مفهوم فلسفه ، یعنی آن خرد ورزانی (3) ای که هر چند هم ژرف و منطقی باشد ، پیشبایسته (4) یا مقدمه ای مفروض و لازم و زیربنائی بود از برای دین نوینش . یاد گرفتن به معنی یاد آوردن است . همه ی این نکات هر آینه ی زردشتی است . تمام این چشم انداز بر ذات انسان – مبتنی است بر پیشپباشی روان به اعتباری عام و کمالی نسبی و که مبتنی است بر اتحاد روان با بدنی از زمین و متمایل به پستی و که سر انجام مبتنی است بر آروز و تکاپوی روان در راه رهائی از بدن و برگشت روان برخوردار است از روشنائی به هنگام مرگ به نزد خداوند – در نزد زردشت نیز دقیقا یافت می شود ؛ منتهی در متافیزیکش نسبت به عالم به اندازه های غولناک در می آید .انسان متوجه می شود که زردشت و به پیروی از او سقراط انسان را چون یک کهجهان (10) (عالم صغیر) ، چون یک تصویر مینیاتوری از جهان می پندارند . از این روی است که رو در رو گذاری زیر درخور توجه است : برای زردشت ، در آغاز امر چیزی نبود جز آغازه ای بنانی(11) ( اصلی اصیل ، مبداء و سرآغازی اساسی و بنیادین ) آنگاه پس از آفرینش به پیدایش آمد ؛ آفرینشی که از بنابن سرشار شد یعنی از همان اصل اصیل صادر گشت . آفرینش عبارت است از یک نوع با هم بود و با هم ستیز روح با ماده؛ بنابن روشنائی با بنابن تاریکی . آن روشنائی ای که به تاریکی درآمده بود در تکاپوی مجدد است که به بنافروغ (12) ، به فروغ سرآغاز ین ، برگردد . خود اهریمن چون دشمن روح فروغبار به پایان دادرسی فراگیر جهان نابود می شود و بنابن برخوردار از روشنائی به سوی بنافروغ خود برمی گردد .گمان من بر این است که برای زردشت ، روانشناسی اساس نظریه و دیدمان وی نسبت به تکوین عالم بوده است . چنین به نظر می آید که « من» تا به « وحدت وجود » گسترا گشته است . زردشت یک متفکر فیلسوف ماب بوده است ، بیشتر از سقراط . این در افلاطون است که تفکر نهفته در سقراط بروز کرده و آشکار می شود . زردشت یک عالم به متافیزیک است ولی سقراط یک عالم به اخلاق است . زردشت منطقی وار به استنباط اخلاقش از متافیزیک بر مبنای تفکر می پردازد و سقراط خیلی بندرت گام از چارچوب عقل عملی فراخور نیازهای خانه داری(13) فراتر نمی نهد . سقراط با نشریه های خرد ورزانه ( تفکر آمیز ) دمساز و چندان سازگار نیست ؛ او برای این کار بسیار درگیر وسوسه است . اما اینکه سقراط فلسفه ی مربوط به تکوین عالم و نظریه ی مربوط به خداوند زردشت را منکر بوده است ، امریست که نمی شود به زبان آورد بل امریست نادرست . سقراط نسبت به واپسین سوالات مربوط به خداوند و مربوط به جهان ، ناپایدار و مردد بود و این سبب و علت شد که چرا سقراط با معتقدات جاری مردم نبرید بل همیشه و هنوز هم مراسم قربانی را به جای می آورد و هم به زیارت عبادتگاه می شتافت .کمبود برخورداری از شجاعت خرد ورزانه و از تصمیم قاطع سبب شد که سقراط از چنین رفتاری برخوردار باشد و بامعتقدات مردم دمساز بماند . سقراط ، در حکم یک انسان آرام ،بیزار از این بود که بادین رایج در ملت یکراست قطع رابطه کند ؛ او از برخورد آشکار با مردم دریغ می ورزید . او آرزو داشت که مردم او را نا آزرده به حال خود بگذارند . ولی او بدجوری حساب کرده بود . خوش باوری اش ، که به هر حال نقطه ضعفی در خلق و خوی او بود ، برایش چون آبزیرکاه از سوی آنانی بشمار رفت که در زمان او با وسوسه ی تقدس مابی به زدودن پشت پرده ها پرداخته بودند و از این روی سقراط را بسیار خطرناک تلقی کردند . سقراط متوجه این امر در اوان سالخوردگی شد ؛ از این روی بود که او چنان راحت فشرده ی شوکران را بالا کشید . مثل این می ماند که گویا او به خود گفته بود : این حق توست ، تو به هنگام خود روش و سبک خود را تغییر ندادی ؛ تو از آن بیم داشتی که چون یک چکش باعزمی راسخ باشی ؛ اینک فراخور تست که سندان باشی .زردشت نیز مورد تغییر بود . او به زنجیر بسته و به مرگ تهدید شد . ولی از آنجا که می بایست رسالتش ادامه داشته باشد و از آنجا که وجود او برای این منظور لازم بود ، می بایست هر طوری هم که شده تا انجام رسالتش در قید حیات بماند . راه دیگری وجود نداشت غیر از راه مرگ که راه دشمن بود که در این صورت سهم خوب او را به نابودی می کشاند . اینکه زردشت خود را به کشتن نداد ، کاملا محق بود . انسان نباید پیروزی را از آن دغلبازان بکند .زردشت یک شخصیت کامل و انسان بزرگی بود . سقراط در گذر از بدن ، روان اندک زمانی به جهان زیرانی (تحتانی ) کشانده می شود ، یعنی درخشش روان به زمانی کوتاه و گذرا به تاریکی می پیوندد. نیز شخصیتی بوده است ، ولی یک انسان خوب . زردشت در سرشاری از نیرو کمبود نیرو داشت و سقراط در گونه ای از کمبود نیرو ، کمبود نیرو داشت . زردشت خود را برای مدت کوتاهی با رسالت یزدانی اش یکی کرد ، اما سقراط به پیروی از غریزه ی یزدانی اش به پیروی از دیمونیون (14) خود ، به خویشتن داری پرداخت .سرانجام سقراط دیمونیون خود می نامد چندی پیش از او آن را زردشت فروهر(15) نامیده بود .فروهر مثال(16) ذات موجودات به معنای افلاطونی است ، یعنی سردیسه(17) است ، یعنی مفهوم مقوله ی قادر به آفرینش است که متمایل به فرد فرد شدن در یکایک مخلوقات است .اگر سقراط تابع دیمونیون خود است ، دلالت بر این می کند که او تابع مثال روان فردی خویش است ، تابع آرمانی که 0در حساس ترین لحظات زندگانی اش به فرا رویش قرار داشت . آنگاه فروهر سقراط در گذر از هستی موقتی وی باصطلاح از درخشش بیشتری برای اندک زمانی برخوردار بود . تنها از این دید است که می توان پرتوی روشنگر بر تاریخ تاکنون چیستان آمیز (معمائی) دیومنیون سقراط افکند و آنرا درک کرد . اینجاست که می توان باز شناخت ، چگونه آموزه ی مربوط به دیمونیون از دیرباز هسته ی آن آموزه ای شد که آموزه ی مثل افلاطونی از یک سو و آموزه ی مفاهیم مقولات ارسطو از آنسوی دیگر نام گرفته است . اینجاست نقطه ی برخاستگاه سرتا پای مکتب سقراطی . سقراط ، که نسبت به خردورزانی فلسفی طبیعت گرایش چندان دمساز نیود ، تنها برای اندک زمانی مانع فروهر روانش شد ؛ چرا که افلاطون ، فراگیر تر از سقراط ، در مصر آموخته بود با دیدی ژرف تر با خرد ورزانی و تفکر شرقی درگیر شود . افلاطون مفهوم مثال را فراگیر کرده و ان را بر تمام طبیعت اطلاق داد ؛ بر همه چیز . هر آینه او با این کار چیز تازه ای را انجام نداد که آنرا قبلا زردشت قبل از سقراط در کوچکترین جزئیات انجام نداده باشد .زردشت ، آنچنانکه در زند اوستا گزارش می شود ، به نیایش روان خودهم می پردازد ، به عبارت دیگر او نگاه خود را با راز و نیاز به سوی آرمانی که قبلا خداوند برایش نشانی گذاشته بود بر می افرازد ، به سوی آرمان فردیت خود ، تا بدان نیروئی دست یابد که در نبرد زندگانی لازم است . بنابر این زردشت نیز در حساس ترین لحظات تابع دیمونیون خود بوده است .علاوه بر این زردشت آگاه بر این بود که هر مخلوقی ، چه ستاره باشد چه انسان ، حیوان و یا درخت ، از فروهری ویژه ی خود برخوردار است ؛ یعنی از سردیسه ای خاص خود ، از خواست یزدانی اش ، یعنی از آن آرمان فراگیری که به خودی خود محقق می شود .در اخلاق نیز زردشت ژرف تر و رادتر از سقراط بود . درست است که عامل نظری مبتنی بر شناخت و شناس نیکی در نزد هر دو نقش مهمی را بازی می کند ولی زردشت اولا ژرف تر به استدلال این امر از راه هماهنگی آن با آموزش وی مربوط به خداوند در حکم بنا فروغ و مربوط به جهان در حکم میدان نبرد طاقت فرسائی می پردازد که درگذر از شب تیره به فروغ بامدادی می پیوندد ، و ثانیا مفهوم دریافت ذهنی و نظری در نزد زردشت منحصر به شناخت با مفاهیم نیست ، آنچنانکه این امر در نزد سقراط است ، بلکه ستیزه ایست با تمام قدرت نهفته در روح در راه روشن کردن و روشن شدن امور ؛ ستیزه ای که از یاری مراسم مذهبی مربوطه برخوردار است . همچنین نیز مفهوم فضیلت برای زردشت چنان خودانی (18) ، نزدیک است بگویم چنان خود خاهانه، نیست آنچنانکه به نزد سقراط هست ؛ سقراطی که تنها خواهان آنست که فرد را به شاهکاری هنری ماب اخلاقی مبدل سازد . زردشت برعکس خواهان آنست که انسان نه تنها خود را به ژرفای روشنائی برساند ، بلکه انسان های دیگر را نیز ، حتی هم حیوانات را ،رستنی ها را و سرتاپای سرشت پیرامونی را . علاوه بر آن ، شناخت و شناس علمی برای زردشت پاره و بهره ایست از این فرگشت (19) در راه رسیدن به ژرفای فروغ . در اینجا زردشت بمراتب بالاتر از سقراط قرار دارد : سقراط نمی تواند به پای زردشت برسد . ستایش بیمورد نسبت به سقراط یک امر روزپسند (20 ) شده است؛ امری که از سوی آن کسانی آغاز گردید که می خواستند از این راه منزلتتنها پیش از اینکه آتش گناه تا به آخر بسوزد و پس از اینکه گناه شعله اش را از دست داد ، انسان می تواند در خواب تعادل بسر برد و خواب شناخت و شناس فضیلت را ببیند و منجر به فضیلتمندی گردد مسیح را پائین آورند و که هنوز زردشت را نمی شناختند . سقراط در تمام نکات مهم فلسفه یک انسان ناشی در فرا روی زردشت است . هر آینه هر امری که به نزد سقراط نیکوست ، او آن را به نحوی از انحاء یا یکراست یا به میانجی از زردشت به عاریت گرفته است ؛ از زردشتی که آن را خیلی زودتر و بهتر از سقراط شناسائی کرده بود . من شمشیر جهاد انگیز زردشت را برتر می دانم : برتر از مهمیز کنایه آمیز سقراط . من اخلاق سختگیرانه ی زردشت را در زندگی و در آموزش برتر می دانم ، برتر از اخلاق سقراطی که در حساس ترین نکات سرشار از تردید است . در حکم یک یونانی و یک هنرمند ، سقراط بیهوده کوشا بود که تن و روان را به همترازی و تعادل درآورد ؛ او فراموش می کرد که اگر تن به همان اندازه از اعتبار برخوردار گردد که فراخور روان است ، در بردارنده ی آن آفتاب آتشباری خواهد شد که اخلاق ما را در هر آن به ویرانی تهدید می کند . روح باید حاکم باشد و تن باید کاملا خدمتگزار ؛ تنها بدینسان است که می تواند تن را تندرست و پاکیزه گهر نگهداشت و آن را تابه ژؤفای فروغ رساند . اما قبل از هر چیز باید که تن ، یعنی آن ماده و آن اصل تیره و تار ، به تسخیر و به زیر درآید ؛ خوب به پائین فرود آید ، به زیر تربیت سخت روح و روان . زردشت تارک دنیا نبود ، با این حال او به دریافت و فهم درست ترین امور دست یافت . اخلاق مسیحیت به هر حال نزدیک تر است به زردشت تا اخلاق یونانی و سقراطی . اخلاق زردشتی تا به جاودان پابرجا و استوار خواهد ماند ؛ دست کم در حکم هدفی ماندگار خواهد ماند ، جاوید و ماندگار تا آنگاه که انسان موجود باشد . آرمان اخلاق یونانی کمی بعد از سقراط و به همراه این آرمان فرهنگ و هنر یونانی نیز به نیستی پیوست . آرمان اخلاقی زردشت ، برعکس ، که در مهمترین عواملش با آرمان اخلاقی هندی و آرمان اخلاقی مسیحی یکی است ، پیروزی را به دست خواهد داشت ، پیروزی بر آرمان زیبا زده ی یونانی .انسان ، انسان است و هنر، هنر است . آرمان یونانی برای هنر خوب است و آنهم مشروط بر اینکه در چارچوب هنر بماند . اما انسان کالای هنری نیست . همترازی و تعادل تن و روان در انسان وهمی بیش نیست یا شاید تنها لختی خوش و زودگذر است ولی به هر حال نمی تواند یک اصل اخلاقی بنیادین باشد . تنها پیش از اینکه آتش گناه تا به آخر بسوزد و پس از اینکه گناه شعله اش را از دست داد ، انسان می تواند در خواب تعادل بسر برد و خواب شناخت و شناس فضیلت را ببیند و منجر به فضیلتمندی گردد . اما حقیقت امر در این است که در بزنگاه زندگانی جایگزین باشد ، در اندرون زندگی واقعی ، زندگی پر آب و تاب ،زندگانی پر جوش و خروش . زندگانی ، بدون سروری کردن بر اراده و بدون رام کردن بدن و بدون فرماندهی جزمی روح (21) میسر نیست . این را زردشت می دانست ولی سقراط آن را نادیده گرفت؛ و این عمده ترین فرق میان هر دو است . (22)پی نوشت ها1. Religionslrhrer2.Charakter3.Spekulation4.Voraussezung5.Chaldas6.Astronomie7. Aparte8 . Praexistenz9. Monade10. MikroKosmos11. Urgrundمفهوم « اورگروند » که از پیشوند « اور » و اسم « گروند» ترکیب یافته است ، به معنی اصل اصیل ،بن بنین ،مبداء نخستین و بنیادین ، اصل بنانی ، ( از « بن » + پسوند « انی »، بر الگوی« پای » + « انی » = پایانی ، «پیش» + « انی» = پیشانی ) ، بنابن ( بر الگوی « بنا » + «گوش» = بناگوش) ، مبداء المبادی ، پیشابن ( بر الگوی «پیشادست» ) والخ .12. Urlicht13. Hausverstand14. Diamonion15. Feruer16. Idee17. Protptype« پرو تو تیپ » ترکیبی است از پیشوند « پروتو» ، به معنی نخست ، پیش ، سر ، سرآغازین ، + «تیپ» ، به معنی نمونه و شکل ودیسه . پروتوتیپ رو بهم رفته به معنی سرمشق ، سرنمونه و سردیسه است .18. Subjectiv« سو بیکتیو » مربوط می شود به امری که اصالت و منشا آن در فرد و در خور خویشتن بدون توجه به موضوع عینی و خارجی است و تا حدودی با مفهوم « من درآوری» برابر است . ما در اینجا با واژه ی ترکیبی « خودانی» ( از « خود » + پسوند «انی » ، بر الگوی « شاهانی » ترجمه کردیم .19. Process20. Mode21. Kategorisches Geistesimperativ22. پانوسي ، استفان ، تاثير فرهنگ و جهان بيني ايراني بر افلاطون ،‌تهران ، موسسه پ‍‍ژوهشي حكمت و فلسفه ، 136 ، ص ص 63-51 .منبع:کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

افشاگری درباره فیلم مستهجن صدام

یک افسر سابق سازمان سیا در گفتگو با روزنامه واشنگتن‌پست اعلام کرد: این سازمان قصد داشته تا با انتشار یک فیلم ساختگی از رابطه جنسی صدام با یک پسر نوجوان، هرچه بیشتر او را بی‌اعتبار کند.به گزارش روزنامه انگلیسی دیلی تلگراف، یک افسر ناشناس سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) در گفتگو با واشنگتن‌پست از طرح‌های "کثیف و عجیب" این سازمان برای بی‌اعتبار کردن دشمنان ایالات متحده پرده برداشت.این افسر سابق سیا اعلام کرد که سازمان سیا با تهیه فیلمی ساختگی از رابطه جنسی صدام با یک پسر نوجوان که در آن، برای برای بیشتر طبیعی جلوه دادن این فیلم، از دوربین مخفی استفاده شده است، سعی داشته تا او را هرچه بیشتر نزد افکار عمومی بی‌اعتبار کند.در فیلم ساختگی دیگری که توسط سازمان سیا تهیه شده، یک نفر کاملاً شبیه به صدام به پشت تریبونی در یک اتاق شبیه به اتاق خبری تلویزیون عراق رفته و استعفای خود را از ریاست جمهوری عراق اعلام می‌کند.در این فیلم، صدام حسین جعلی با اعلام استعفای خود، عدی پسر خود را جانشین خود اعلام کرده و گفته بود: من می‌دانم که شما حمایت خود را از عدی ابراز خواهید داشت.این افسر سابق سیا همچنین افشا کرده است که این سازمان همچنین از این ترفند در خصوص بن‌لادن نیز استفاده کرده و با ساخت فیلمی جعلی، او را در کنار معاونان خود در حال خوردن مشروبات الکلی و بحث در خصوص روابط جنسی با پسران جوان نشان می‌دهد.روزنامه واشنگتن‌پست در گزارش خود آورده است که یک مقام رسمی آمریکا که خواستار عدم افشای نام خود بود، حاضر به پذیرش صحت این اظهارات و یا تکذیب آنها نشد.تا به حال تصاویر ویدیوئی و نوارهای صوتی بسیاری منتسب به گروه القاعده و اسامه بن لادن رهبر این گروه از سوی رسانه‌های غربی منتشر شده و با افشای این موضوع از سوی یکی از افسران سابق این سازمان، اعتبار بسیاری از این تصاویر و نوارهای صوتی که حتی برخی از آنها بهانه‌ای برای لشکرکشی به کشورهای مختلف بوده، زیر سوال می‌رود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

عماد افروغ> خطر ماکیاولیسم مذهبی

عماد افروغ استاد دانشگاه و تحلیلگر سیاسی : تفکری به صورت نرم، ​ آهسته و گام به گام جریان یافته که هم انقلاب را از درون تهی می​کند و هم نیروهای باسابقه و استخوان​ خرد کرده انقلابی را یکی پس از دیگری از صحنه سیاست خارج می​کند. در فرمایشات حضرت امام در «منشور روحانیت» این جریان در قالب نوعی تحجر و جمود که ظاهراً به نام دفاع از ولایت خود را مطرح می​کند تعریف می​شود، اما به یقین این جریان با مفهوم عقلی و کلامی ولایت‌فقیه بیگانه است. امام خمینی(ره) از این جریان با تعابیر مختلفی مانند جمودگرایی، مارهای خوش خط‌وخال، ​ ولایتی​های دیروز و انجمن حجتیه​ای​ها یاد می‌کند. این جریان بنا بر عواملی نفوذ بیشتری پیدا کرد و به تدریج تفکر ضدفلسفی و ضدعقلی خود را بر عرصه حیات سیاسی و اجتماعی جامعه و بر نیروهای انقلابی تحمیل کرد. متولیان این جریان کسانی هستند که اعتقاد به پیوند دین و سیاست نداشتند و به شدت با پیوند دین و سیاست در مقطعی از تاریخ ایران جامعه بیگانه بودند، هرچند که به ظاهری از دین چنگ می​زدند. در تفکر اسلامی و در جهان سنت از این جریان به عنوان اشعری​گری و در جهان تشیع با عنوان اخباری​گری یاد می​شود. جریانی که چندان توجهی به تفکر و عقلانیت در اداره کشور و به تبع آن مشورت ندارد. این جریان به دلیل شرایط بحرانی و غلبه شرایط اتمیزه شده بر جامعه در دوران حاکمیت بخشی از دوم خردادی​ها فرصت ظهور و بروز پیدا کرد و از دل لیبرالیسم فردگرای افراطی‌زاده شد. چون جامعه بیش از حد از رشته​های پیونددهنده تاریخی، فرهنگی واجتماعی خود دور شده بود - مخصوصاً از هویت انقلابی خود -عده​ای توانستند با توجه به شرایط بحرانی، عطش و نیاز جمعی مردم را سیراب کنند. این جریان در شرایطی با تیزهوشی​هایی که داشت و پشتیبانی​هایی که از آن صورت گرفت توانست فضا را به دست بگیرد، در حالی که عقلانیت و تفکر لازم را نداشت و تنها ظاهری از آرمان​های انقلاب را یدک می​کشید. این جریان با تفکر مردم​محور و عقل​محوری که در مفهوم جمهوری اسلامی یا مردم​سالاری دینی مورد تأکید امام و مقام معظم رهبری بود عملاً بیگانه است. متولیان این جریان هرچند دم از مردم می​زنند، اما مسئله مردم برای آنها به عنوان یک ابزار به حساب می​آید نه یک هدف. همه چیز حکم ابزار و وسیله دارد و هدف در قالب کسب قدرت و دستیابی به قدرت بیشتر تعریف می​شود. در بهترین حالت اگر بخواهم این اشعری​گری سیاسی یا اراده​گرایی سیاسی را تفسیر کنم می​توانم بگویم که برای این جریان حکومت اصالت دارد، قدرت اصالت دارد نه معنویت، معرفت خدا و اخلاق. ما همواره معتقدیم که حکومت و قدرت در بهترین حالت وسیله است؛ هدف جای دیگری تعریف می​شود. هدف اخلاق است، معنویت است و به تعبیر امام معرفت خداست آنجا که فرمود: «تمام تشکیلاتی که در اسلام از صدراسلام تاکنون بوده است و تمام چیزهایی که انبیان از صدر خلقت تا حالا داشته‌اند و اولیای اسلام تا آخر دارند، معنویات اسلام است، عرفان اسلام است، معرفت است، در رأس همه امور این معنویات واقع است. تشکیل حکومت برای همین است، البته اقامه عدل است. لکن غایت نهایی معرفت خداست و عرفان اسلام». اگر از متولیان این جریان سؤال کنیم-سؤال کرده​ام و جواب گرفته​ام - که سیاست مقدم است یا اندیشه، می‌گویند سیاست مقدم است. در حالی که امام می‌فرمایند حکومت در بهترین حالت ابزار ضروری است. ایشان حتی اشاره​ای دارند که احکام الهی هم مطلوب‌بالعرض هستند و می​فرمایند: «اسلام حکومت با همه شئون آن است و احکام، قوانین اسلامی است. که شأنی از شئون آن است، بلکه احکام مطلوب بالعرض هستند و ابزاری برای پیاده کردن حکومت و گسترش عدالت». باید گفت جامعه هم نیاز فردی دارد و هم نیاز جمعی. وقتی فقط به نیازهای فردی جامعه توجه شد وقتی بحث آزادی و توسعه سیاسی و حقوق شهروندی به معنای فردی را دنبال کردیم جامعه به دنبال عدالت و امنیت می​گردد. در یک فضای نظم​گرایانه و گرایش به عدالت اجتماعی و نیازهای جمعی جریان مورد بحث ظهور پیدا کرده. این آزادی فردی و مفرطی که در زمان دوم خرداد ایجاد شد یک عطش و نیازی به سمت نیازهای جمعی، عدالت و امنیت ایجاد کرد و چون این جریان در چنان موقعیت حساس و بحرانی به قدرت رسید دچار توهم و اسیر خودشیفتگی شد. به دلیل این توهم و خودشیفتگی است که نگاه انحصار​طلبانه پیدا کرد. این جریان هیچ​کس غیر از خودش را محق نمی​داند و به گونه​ای همه را «غیر» به حساب می​آورد و به عوامل پیدایش خود نیز بی​اعتناست. همه را مخالف پنداشته و احساس می​کند می​تواند منجی باشد. تفکری که بهترین تفسیرها را امام در منشور روحانیت درباره آن به کار برده است. آنها گام به گام جلو می​آیند و عرصه​های مختلف را درمی‌نوردند و سنگرهای مختلف را فتح می​کنند. رنگ و لعاب دینی هم به خودشان گرفتند. به شدت نگاه​شان سطحی و قشری است. به شدت ضد فلسفه و ضد عرفان هستند و از نگاه حکیمانه و فیلسوفانه دورند. این جریان تحت شرایط بحرانی ظهور یافت نگاهش به ولایت نگاه خاص است و به مبانی عقلی و کلامی ولایت فقیه بی​اعتناست. نگاهی کاملاً تکلیف​گرا و تبعیت​گرا به انسان داشته و از درک حق​مدار بودن انسان چه به اعتبار اسلامیت و چه به اعتبار جمهوریت در نظام جمهوری اسلامی بی​اعتناست. بارها ما اعلام کردیم پاشنه آشیل جریان کنونی آزادی است. این جریان قرائتی از عدالت را دنبال می​کند که ابعاد سیاسی و فرهنگی در آن مشهود نیست و بیشتر وجه اقتصادی عدالت را آن​ هم در بعد توزیعی دنبال می​کند. به دلیل اینکه حیات این جریان در گرو امنیت​گرایی جمعی و عدالت​گرایی - با یک تفسیر خاص - است باید مدام حیات خود را توجیه کند. که توجیه این حیات در گرو یک فرهنگِ ستیز و دیگر​سازی و مرز​بندی​های اجتماعی و فرافکنی است. یعنی نگاه غیرمعقول، غیرعادی و غیرطبیعی و نگاه مفرط به بیگانه به قیمت نادیده انگاشتن ضعف​ها و کاستی​های داخلی. ما منکر توطئه​های بیگانه نیستیم، اما بیش از حد هم نباید برای بیگانه وزن قائل شد. یعنی نباید هر اتفاقی در کشور را توطئه بدانیم. این باعث می​شود نتوانیم مسائل داخلی خود را واقع​بینانه ببینیم. این جریان خیلی آسان به پیروزی رسیده است و از ابزارهای هژمونیک هم خوب بهره برده و به نظر می​رسد برخی از تئوری​های مدرن غربی را هم خوب می​داند. از ابزار رسانه​ای هم خوب استفاده کرده و توانسته هژمونی خود را هم گسترش دهد. این جریان همه را تاریک می‌بیند و هرکسی که غیر از خودش می​اندیشد را می‌​خواهد از صحنه خارج کند. آن عقلانیت لازم و مشورت​پذیری و نقدپذیری لازم را هم ندارد و روزبه‌روز سعی می​کند پایه​های قدرت خود را تحکیم بخشد. شاید در یک کلام بتوانم بگویم قدرت برای این جریان یک هدف است که من بارها از آن با عنوان «ماکیاولیسم مذهبی» یاد کردم. تفکر ماکیاولی این بود که قدرت و حکومت هدف است. یعنی حکمران می​تواند برای حفظ قدرت خودش دست به هر کاری بزند. به تعبیر ماکیاولی، شهریاران در تاریخ برای حفظ قدرت خود دست به هر کاری زده​اند و این توصیه​ای برای سایر حکمرانان است. آنچه که در غرب رخ داد به دلیل جدایی اخلاق از سیاست ماکیاولیسم سکولار را دامن زد. اما در ایران به دلیل تلفیق اخلاق و سیاست خطر ماکیاولیسم مذهبی کشور را تهدید می​کند که آسیب آن هم متوجه سیاست است و هم متوجه اخلاق. اینجا هدف دینی است. این جریان از ابزارها و نهاده​های دینی استفاده می​کند تا پایه​های قدرت خود را تحکیم بخشد. در هرحال با یک جریان پیچیده روبه​رو هستیم. که در بستری از توهم، خودشیفتگی و غیرگرایی دارد منافع خودش را دنبال می​کند. اما برای تحلیل این ماجرا تفکر و تحقیق بیشتری باید کرد. این جریان درصدد از میان بردن ریشه عقلانی ولایت است و در درازمدت این اتفاق رخ می​دهد، اگر جلوی این جریان گرفته نشود.

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

سید محمد خاتمی: با تفکر نمی‌توان جنگید

رئيس دولت اصلاحات با تاكيد بر توجه به كل اصول قانون اساسي، گفت: حرف اصلاح طبان برگشت به كل قانون اساسي و پذيرش داوري آن است. سيد محمد خاتمي درديدار با جمعي از اعضاي شوراي مركزي انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها و نمايندگان انجمن در دانشگاههاي تهران، تربيت مدرس، امير كبير، تربيت معلم و شهيد بهشتي با اشاره به فرارسيدن عيد نوروز اظهار داشت: در ميان يادها و نام ها، نوروز ايراني ترين نام و ياد است كه مورد تاييد اسلام هم قرار گرفته است و حتي دعاي مخصوصي به اين مناسبت نيز وارد شده است. نوروز واقعا براي ما ايرانيان و تمام كساني كه تحت تاثيرفرهنگ و تمدن ايراني- اسلامي هستند و نيز كسانيكه علاقه مند به ايران و عظمت ايران در طول تاريخ بودند، عيد است. وي با بيان اينكه نوروز نشانه نبوغ و موقع سنجي ايراني، اعتدال خواهي، نشاط جويي و طراوت خواهي ايراني است، افزود: انتخاب اين لحظه به عنوان اول سال درست در موقعيتي كه كل طبيعت در معتدل ترين موقعيت خود قرار مي گيرد نشانه نبوغ و ابتكار است. هر جا كه كه فرهنگ ايراني مورد توجه است نوروز نيز مورد توجه است؛ همه ي سنت ها و رسم هايي كه مورد نوروز در ايران وجود داشته درس اموز و قابل تامل است؛ نظيرخانه تكاني كه زدودن گرد و غبار از ظاهر زندگي و طبعا زدودن گرد و غبار از دل هاست؛ و يا از اين موقعيت استفاده كردن براي ديد و بازديدها، رفع كدورت ها براي تقويت دوستي ها و پيوستگي ها در جامعه، تا سال را با نزديكي و محبت به همديگر و پشت سر گذاشته شود و كدورت‌ها و مسائلي كه در زندگي هست از بين رود، به اميد اينكه سراسر نو باشد و آن شعار معروفي كه هست و خيلي هم گرامي است" نوروزتان پيروز، هر روزتان نوروزباد" اين را در عمل هم ايراني مورد توجه قرار مي‌دهد. رئيس جمهور سابق كشورمان با تبريك اين عيد به همه ايرانيان عزيز در هركجا كه هستند، تمام آنها كه به ايران علاقه دارند و دلشان براي ايران مي تپد و به خصوص براي ملت بزرگوار ايران كه نوروز متعلق به اوست، گفت: ملت ايران افتخارات بزرگي داشته است و علاوه بر نوروز تقويمي، نوروز هاي زيادي در تاريخش وجود داشته از جمله اين نوروزها پذيرش اسلام با آغوش باز است.ايراني كه هيشه نو خواهي،عدالت خواهي، حق طلبي و خدا پرستي در متن فرهنگش وجود داشت، در چهره اسلام همه اينها را ديد و با آغوش باز آن را پذيرفت و همه ظرفيت تاريخي و اجتماعي و فكري خودش را در اختيار اسلام قرار داد و سبب ايجاد تمدن بزرگ و فرهنگ فاخر اسلامي شد. رئيس مركز بين المللي گفت‌وگو فرهنگها و تمدنها ادامه داد: ايراني‌ها ، اعم از مسلمان و غير مسلمان، يك خصوصيت ديگر هم داشتند كه پذيرفتن اسلام يا احترامشان به اسلام از ديدگاه و زاويه تعبير و تفسيري بود كه امام علي بن ابيطالب(ع) و اهل بيت عصمت و طهارت از اسلام داشتند؛ يعني اسلام عدالت و اسلام عقلانيت و اين هم نشانه اعتدال طلبي و عدالت جويي ملت ايران است كه ما به آن افتخار مي كنيم. وي تاكيد كرد: در همه ايرانيان -نه تنها شيعيان- محبت و سرسپردگي به اهل بيت و نيز نگاه به اسلام و دين خدا از زاويه ديد عدالت خواهانه و عقل گرايانه اميرالمومنين (ع) را مي بينيم . خاتمي با بيان اينكه در دوران اخير، مشروطيت نوروز ديگري در تاريخ ما بود و انقلاب اسلامي نيز ديگر نوروز بزرگ تاريخي و معنوي آغاز يك حيات طيبه جالب در جامعه ما بود، خاطرنشان كرد: انقلاب ما انقلاب بزرگي است و همه دنيا شاهد بود كه بدون توسل به زور و سلاح در مقابل رژيمي كه مجهز به انواع سلاح‌ها و سازمان‌هاي مقتدر اطلاعاتي و نظامي و امنيتي بود و نيز با پشتوانه و حمايت قدرت هاي بزرگ بين المللي با دست تهي با كلام و منطق با محبت با گل در برابر گلوله ايستاد و با حضور فراگير مردم اين انقلاب پيروز شد.اين نوروز نوروز بزرگي براي ما بود و چشم اندازي را به روي ما و به سوي آينده بهتر گشود و از دل انقلاب ما جمهوري اسلامي بر آمد. رئيس بنياد باران اظهار داشت: حكومت هايي كه نام جمهوري اسلامي دارند، الان وجود دارند البته مثلا يك نوع حكومتي در همسايگي ما تحقق پيدا كرد كه نه تنها خيانت و جنايت به ملت بزرگ و با سابقه بود بلكه بسيار لطمه به اسلام زد؛چهره اسلام را خشن ضد حقوق بشر پيشزفت و علم و ترقي نشان داد.اما در اينجا ملت ايران با بزرگواري خودش و با استمداد از همان عقلانيت و عدالت خواهي اسلامي كه ايراني پذيرفته بود و مورد احترامش بود و با رهبري ممتاز و شجاع حكيم و كار آمد توانست كه اين انقلاب را پيروز كند و جمهوري اسلامي را تاسيس نمايد. وي با تاكيد بر اينكه همه ما دلبسته به اسلام و انقلاب هستيم، تصريح كرد: همه ما به اينكه در اين موقعيت جمهوري اسلامي تحقق پيدا كرده خشنوديم. البته ممكن است امروز هم بينش ها و گرايش هايي وجود داشته باشد كه خيلي سازگاري با محتواي انقلاب اسلامي و راه و رسمي كه امام معين كرد و مردم ما به آن راي دادند، نداشته باشد. خاتمي سپس هشدار داد: يكي از فاجعه‌هاي بزرگ همين است كه تفكري كه به آن اسلامي كه در انقلاب بود ايمان ندارد و با امام و انديشه او هم سازگار نيست، بخواهد ميدان‌دار عرصه شود. رئيس دولت اصلاحات خاطرنشان كرد: حاصل كار اسلام و انقلاب، جمهوري اسلامي و محوريت مردم، تامين امنيت مردم و زمينه سازي براي پيشرفت همه جانبه جامعه است؛ ايجاد عدالت به عنوان معيارو ملاك رابطه ميان افراد با يكديگر و رابطه حكومت با مردم و نيز شخصيت دادن به مردم كه بتواند حرف بزند، انتقاد بكند، حكومت را روي كار بياورد، حكومت را بدون توسل به زور كنار بگذارد، براي انتقاد كردن از حكومت هزينه نپردازد، اسلامي است كه مورد توجه بود و ما اين اسلام و جمهوري اسلامي را مي ستاييم و هستند كساني كه اين اسلام را قبول ندارند؛ هر چند خيلي هم تظاهر به اسلاميت و انقلابي گري مي كنند. وي با بيان اينكه اگر نگراني وجود دارد به خاطر وجود اين تفكر نيست، افزود: اصلا ما معتقديم كه با تفكر نمي توان جنگيد، با تفكر مي‌توان بحث و گفتگو كرد كه يا طرفين همديگر را قانع كنند و يا حداقل اين زمينه را بوجود آورند كه مردم با آزادي كامل ميان فكرها چيزي را انتخاب بكنند و كسي متوسل به زور نشود، اما خطر اين است كه تفكر انحرافي به نام اسلام عمل كند. البته من جسارت به هيچ كس و هيچ چيز نمي‌كنم، براي فكر هم احترام قائلم، ولو اينكه آن تفكر را قبول نداشته باشم. اما جفا اين است مردم انقلاب كنند و داراي يك امام و راهكاري براي اداره كشور باشد، به يكباره تفكري بيايد و خودش را به جاي آن تفكر جا بياندازد و اجازه بروز و ظهور به هيچ گرايشي ندهد و از آن بدتر اينكه راه انتخاب را به روي مردم ببندد؛ مرزبندي شديدي بكند و توهم و تفكري كه با اسلام سازگار نيست بگويد عين اسلام و انقلاب است و جز آن هم حق ظهور و بروز نداشته باشد و متاسفانه بخواهد در بعضي دستگاهها نفوذ كند و نيز دل‌هاي پاك و صاف جوانان خوب و فداكار ما را تحت تاثير قرار دهد و به جاي اينكه اين دلها پر از محبت به يكديگر باشد خداي ناكرده پر از كينه توزي به بخش‌هاي جامعه و اتفاقا بخش هايي كند كه نشان داده‌اند كه دلبستگيشان به امام و انقلاب زياد است اين؛ امر خطرناكي است. خاتمي اظهار داشت: مساله مهم اين است كه ما بايد براي نظاممان و انديشه‌هايي كه معتقديم آن انديشه‌ها اصيل است و معتقديم مردم ما به آن انديشه‌ها و گرايش‌ها علاقه مند بودند و براي آن فداكاري كردند و جان دادند و به انتظار اينكه يك زندگي مطلوب و عالي داشته باشند به صحنه آمدند. اين امر نبايد لطمه نبيند، ما در اين موضع بوده ايم و هستيم و خواهيم بود و صحبت خواهيم كرد و معتقديم بايد فضايي فراهم شود كه از اين خط مشي و روال و روش استفاده شود و جلو برويم. وي ادامه داد: متاسفانه امروز مي‌بينيم كه راه‌ها از هر جهت براي گروه‌ها و جرياناتي باز است كه تفكر انحرافي دارند و با كمال بي باكي هم مخالفان انديشه خودشان را متهم به انواع اتهامات مي كنند و امنيت برايشان وجود دارد و حتي سعي مي شود آن تفكر، تفكر نظام و حكومت در جامعه القا شود. اما طرف ديگر راهها به سوي نيروهاي نخبه جامعه بسته مي شود و فضاي نامناسبي در جامعه ما ايجاد مي شود. رئيس جمهور سابق كشورمان تصريح كرد: تهمت ها و نسبت هاي عجيبي كه يك جريان به مخالفان خودش داده است را ببينيد! بدتر اينكه اين مسائل مبنايي قرار بگيرد براي برخورد و مقابله با جرياني كه نمي پسندند؛ اينها مساله‌اي است كه خطرناك است و بارها هم گفته ام، اينجا مساله مواجه اصولگرايي و غير اصول گرايي نيست. كم نيستند اصولگرايان عاقل، معتدل و منطقي. ولي جرياني تند وجود دارد؛ جرياني كه مي‌كوشند مقدسات يعني خدا و پيامبر واسلام را و نيزامام و رهبري را و همه آنچه كه در جامعه ما مورد احترام است و نقش اساسي در جامعه دارد به نفع يك جريان فكري و رفتاري انحرافي مصادره كند؛همه جريان هاي ديگر منكوب و مطرود شوند و نه تنها امكان حضور نداشته باشند بلكه به عنوان كسانيكه بايد با آنها برخورد شود مطرح گردد كه اين امر خطر ناك است. خاتمي تصريح كرد:آن كسي به نظام و امام و انقلاب لطمه مي‌زند كه سعي مي‌كند اين چنين وضعي را در جامعه ايجاد كند و بذر كينه و نفرت و برخورد و خشونت را بپراكند . وي در ادامه گفت: در حالي‌كه جامعه ما به لحاظ مديريتي، اقتصادي، روابط خارجي و مسائل امنيتي مشكلات فراوان دارد و بجاي اينكه انديشه ها آزاد باشند و اينها را نقد بكنند تا اصلاح شود و دست اندركاران امور را وادار بكنند كه به منطق و به معيارهاي قانون تن بدهند و نيز با انتخاب آزاد ، مردم بيايند و چيزي را كه مورد خواستشان است انتخاب كنند، با ايجاد مرزبندي هاي تصنعي و توهمي زمينه گسست و بد بيني را فراهم مي‌آورند. رئيس دولت اصلاحات با اشاره به حاضران در جلسه و بيان اينكه سابقه همه شما استادان و دانشمندان مومن، دين‌داري و دلبستگي به انقلاب مشخص است و به عنوان كساني‌كه در مهمترين بخش جامعه ما يعني جامعه دانشگاهي و فرهيخته ما حضور داشته ايد. مشخصه شما دفاع از اسلام و انقلاب و ايران در مقابل بسياري از افكار ديگراست، خاطرنشان كرد: البته شما معتقد بوديد كه با افكاربايد با منطق روبرو شد نه با چماق؛نمي شود با زور و خشونت و ارعاب جلوي بروز انديشه را گرفت؛ با زور انديشه از بين نمي رود. انديشه دروني ميشود و چون نمي‌تواند آزادانه با امنيت ابراز شود، بصورت جريانات بسيار خطرناكي در مي‌آيد و منشا مشكلات بزرگ اجتماعي مي شود و شما در مسير دفاع از اسلام از حقوق و حرمت مردم و پيشرفت علم و دانش تلاش كرده و مي كنيد. وي تصريح كرد: باعث تاسف است كه اين طور جريانات سالم و سابقه دار، نه تنها براي حضور داشتن و فعاليت كردن محدوديت دارند بلكه گاه متهم به اتهام‌هايي نا روا مي شوند و در معرض برخوردهاي نا پسند قرار مي گيرند. خاتمي با بيان اينكه امروز واقعيت هايي در جامعه وجود دارد كه مخصوصا حاكميت و حاكمان بايد متوجه اين مسائل باشد تا بتواند مشكلات را حل كنند، توصيه كرد: با رجوع به روش و سنت پيامبر(ص) و امام علي(ع) و ديگر بزرگواراني كه در تاريخ بودند، ببينيم آيا واقعا آن بزرگواران اعتراض و انتقاد را به عنوان دشمني براندازي و نابودي در نظر مي گرفته اند يا تشويق مي كردند كه جامعه حرفش را بزند و انتقاد كند؟ حكومت اگر معتقد باشد برآمده از اراده مردم است، بايد در مقابل اراده مردم تسليم باشد و گوش به فرمان مطلبي باشد كه در جامعه بيان مي شود. شنيدن حرف نخبگان هم يعني شنيدن واقعيت هايي كه در جامعه وجود دارد و نيز شنيدن راهكارهايي كه اگر به كار بسته شود دوام نظام و جامعه و سلامت آن بيشتر رعايت مي شود. رئيس بنياد باران اظهار داشت: اصرار ما اين بوده و هست كه بايد در چارچوب قانون عمل كنيم؛ قانون اساسي يك كل منسجم است و بايد همه آن را مورد توجه قرار داد و به آن عمل كرد؛ نمي‌شود بخش خاصي از آن را با تفسيرها و تعبيرهايي كه با روح قانون اساسي مخالف است گرفت و از بخش هاي عظيمي از آن غفلت كرد. خاتمي با تاكيد بر اينكه حرف ما اصلاح طبان برگشت به كل قانون اساسي و پذيرش داوري آن است، تصريح كرد: دولت حق ندارد بر خلاف قانون اساسي عمل كند و اگر كسي به اين مساله اعتراض كرد، دلسوز انقلاب است و نه معاند نظام! البته گروه‌ها و جريانات و افكار و افراد هم حق ندارند خارج از قانون اساسي حركت كنند. وي با اشاره به اينكه در انتخابات اخير اصلاح طلبي عنوان ”سبز“ را انتخاب كرد كه تعبير قشنگ و خوبي است، گفت: سبز نماد طراوت و روشني و دوستي است؛ سبزي كه مطرح شد سبزي است كه دلبسته به انقلاب اسلامي است و نسبتي با سلطه طلبان و منحرفان ندارد. خاتمي ادامه داد: ملت ما با انقلاب خود نظام سلطنتي و استبدادي وابسته را با قدرت كنار گذاشت و نيز تروريست‌ها و خشونت گرايان را دفع و رفع كرد محال است كه دوباره به آن برگردد و جنبش سبز يا عنوان ديگري كه داشته باشد دلبسته به نظام است و اگر حرفي دارد اين است كه بعضي رفتارها و سياست‌هايي كه با معيارهاي اصلي انقلاب و قانون و مصلحت جامعه نمي‌سازد، اصلاح شود. وي با اشاره به حوادث پس از انتخابات گفت: اتفاقا يكي از دستاوردهاي بزرگ جريانات اخير اين است كه حتي دشمنان بيروني كه هميشه با اتكا به گروه‌هاي معدود منحرف و پر ادعاي مطرود از ملت را به عنوان اپوزوسيون آلترناتيو مطرح مي‌كردند، متوجه شدند اينها در كشور ما جايگاه و پايگاه ندارند و مردم علاقه به اسلام و انقلاب و البته حق حاكميت خود شان دارند و اتفاقا يكي از كارهايي كه در روش هاي تبليغاتي رسمي كه مي‌شود اين است كه دوباره همان جريانات مرده براي اينكه به دروغ حركت اعتراضي ملت ايران را منتسب به آنها كنند؛ آنها را زنده و بزرگ مي‌كنند. رئيس دولت اصلاحات با بيان اينكه اگر همه بتوانند حرفشان را بزنند و انتخابات خوب داور مساله باشد، خيلي از مسائل حل مي‌شود، اظهار داشت: توقع ما از قوه قضاييه برخورد با منطق طبق قانون اساسي و آيين دادرسي است؛ چگونه است كه كساني با اتهاماتي سست به سختي مورد برخورد واقع مي‌شوند ولي جريانات منحرف آزادانه به همه كس و همه چيز، به مراجع تقليد، به عالمان وارسته،به شخصيت‌هاي انقلابي و با سابقه و هر كس كه نمي‌پسندند بدترين اهانت‌ها و برخوردها را مي‌كنند ولي كسي به كارشان كاري ندارد؟ وي ادامه داد: انتظار ما اين بود در آستانه عيد فضا عوض شود، زندانيان آزاد شوند و احزاب و گروه‌ها بتوانند كارشان را در چارچوب انجام بدهند و مسئوليتش را هم بپذيرند. خاتمي با توصيه به اينكه بايد از آنچه در اين مدت گذشت پند بگيريم و راهي ديگر جز آنچه جريان داشته است انتخاب كنيم، تصريح كرد: هنوز زمينه‌هاي اين امر وجود دارد؛ اگر زندانيان آزاد شوند جريانات و افراد از آزاديهاي مصرح قانوني برخوردار باشند، حرفها و نقد‌ها و نيز فعاليت ها در چارچوب قانون ميسر گردد و نيز زمينه‌سازي شود كه انتخابات سالم و آزاد برگزار شود، بسياري از مسائل حل مي شود و جامعه مي‌تواند با وجود تنوع‌ها و تفاوت‌ها با هدف وحدت براي استقرار همه جانبه مردم‌سالاري سازگار با دين و پيشرفت همه جانبه با نشاط به سوي آينده بهتر حركت كند.

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

جنگ فقر وغنا

امروز جنگ حق و باطل‚ جنگ فقر و غنا‚ جنگ استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است. و من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده اند‚ مي بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه هاي آزادي و كمال نثار مي كنم و به ملت عزيز و دلاور ايران هم عرض مي كنم خداوند آثار و بركات معنويت شما را به جهان صادر نموده است.امام خمینی(صحيفه نور ج20 ص234)

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

حرکات سیاسیون


علیرغم اینکه در مطلب قبلی ام از پناهیان انتقاد کردم ولی آنچه مسلم است حرفهایشان در مورد هاشمی صحیح بوده و آنچه مرا در مسائلی ایچنینی وادار به موضع گیری می نماید آن است که جناح راست چرا در موقع دولت سازندگی از جایش هم تکان نخورد و هاشمی را در هر حال تمجید می نمود0آقای پناهیان میدانید چرا به عده ای محافظه کار میگویند چون در زمانیکه بچه های این ملت در خون و آتش می غلطیدند اینان یا به جبهه نرفتند و یا در ستادها سکنی گزیدند و در زمانیکه قبلا هم گفته ام موسوی و دیگر یاران امام راحل از دولت سازندگی و مجلس کارگزاران و راستی ها حذف شدند اینان با هاشمی ماندند و لب فرو بستند و اغلب در خصوصی سازی موهوم وی با ایشان همکاری نمودند0 نگارنده در سالهای گذشته متوجه برخی حرکات سیاسیون شده بود که به برخی از آنها اشارتی میگردد0وقتی نامه ای خدمت مقام معظم رهبری نوشته میگردد و آن مکتوبه بلافاصله بصورت سرگشاده منتشر میگردد بوی غرض ورزی میدهد0موقعیکه در سالیان گذشته هاشمی رفسنجانی در سیما و در دیگر مصاحبه ها و سخنرانی ها عنوان می نمودند که اصرار می نمودند تا امام راحل فلان امر را قبول نمایند و یا اینکه پیشنهاد دهنده حضور مقام معظم رهبری در شورای انقلاب ایشان بوده اند اینجانب متعجب میگردیدم و می یافتم که هدف از این سخنان چیست0وقتی در مناظره دیدم احمدی نژاد در تقابل با موسوی وضعیت زندگی هاشمی و ناطق نوری را پیش کشید و از شیخ محمد یزدی سخنی نگفت شوکه گردیدم که این سخنان ارتباطی به موسوی و این مناظره نداشت0که اگر ایشان عدالت خواه است با کدامین دلیل از حامی خود یزدی نگفت0او که از لحاظ زندگی بیشتر از آن آقایان نسبت به قبل تفاوت نموده است0

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

مژدگانی ای خیابان خوابها ميرسد ته مانده بشقابها




باز بوی باورم خاکستریست
صفحه های دفترم خاکستریست
پیش از اینها حال دیگر داشتم
هر چه میگفتند باور داشتم
پیر ها زهر هلاهل خورده اند
عشق ورزان مهر باطل خورده اند
باز هم بحث عقیل و مرتضی ست
اهن تفدیده مولا کجاست؟
نه فقط حرفی از اهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است
دستها را باز در شبهای سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد
مژدگانی ای خیابان خوابها
میرسد ته مانده بشقابها
در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم ها فراوانند باز
سر به لاک خویش بردید ای دریغ!
نان به نرخ روز خوردید ای دریغ!
گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها
من به در گفتم ولیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها
با خودم گفتم تو عاشق نیستی
اگه از سر شقایق نیستی
غرقه در دریا شدن کار تو نیست
شیعه مولا شدن کار تو نیست
صحبت از عدل و عدالت نابجاست
سود در بازار این الوقت هاست...